#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_121
بلاخره تمام مغازه ها تمام شدن تنها یک مغازه ی کوچک لباس مجلسی باقی موند .
برخلاف انتظارم نازنین وارد مغازه شد و یک لباس کرم رنگ پوشیده با طرح ساده انتخاب کرد .
با اینکه از مدل لباس خوشم نیومد اما حرفی نزدم گزاشتم هر لباسی که دلش میخواد انتخاب کنه .
بعد از حساب کردن لباس یک روسری کرم رنگ هم خریدیم و سراغ خرید کت و شلوار برای من رفتیم .
هنوزم اون کت و شلوار معرکه ای که برای مهمونی شهریار، نورلانا برام خریده بود رو داشتم اما میخواستم اینبار به سلیقه ی خانومم لباس بپوشم .
وارد مغازه ی شیک وبزرگ لباس مردانه شدیم .
منتظر بودم که نازنین برام لباسی انتخاب کنه ولی با اخم نشست روی یکی از صندلی های جلوی پیشخوان و گفت :
- هرچی که لازمته برو زودتر انتخاب کن بخر بریم من خسته شدم .
با ناراحتی سرم رو انداختم پائین و به فکر فرو رفتم .
اگه نازنین نمیخواد خودش برام لباس انتخاب کنه پس من چرا بیخود پول لباس بدم همون کت و شلواری که نورلانا برام خریده بود
عالی بود همون هارو میپوشم .
دست نازنین رو گرفتم و از پاساژ اومدیم بیرون، جلوی پاساژ دستشو از دستم بیرون کشید و با حرص گفت :
+ معلوم هست چته؟ پس چرا چیزی نخریدی منو مسخره کردی؟؟
- نخیر جناب عالی رو مسخره نکردم ، میخواستم لباسمو به انتخاب تو بخرم ولی وقتی میگی خودم انتخاب کنم پس دلیلی نداره خرج اضافه کنم خودم خونه لباس دارم .
بعد از گفتن حرفم برای تاکسی ای دست تکون دادم و سوارش شدیم .
کار خدا رو باش شده بودم مثل دختر های دلشکسته ، عوض اینکه من اخم کنم و خسته باشم ایشون خسته هست .
نازنین رو جلوی خونشون رسوندم منتظر بودم حداقل یه تعارف بزنه که من هم برم خونشون ولی زیر لب خداحافظی گفت و پشت سرش در رو بست .
خدایا این چه حکمتیه ؟چرا اخلاق این دختر اینجوری شده مگه من چه گناهی کردم ؟ !
romangram.com | @romangram_com