#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_120
- خب الان یادم افتاد میگی چیکار کنم؟؟
کلافه دستی لای موهایم کشیدم و گفتم :
+ حالا که تا اینجا اومدیم پس بیا آزمایش بدیم تا بدونن بخاطر کم خونیت قراره عقد موقت کنیم .
منتظر جواب نازنین نموندم و وارد آزمایشگاه شدیم .
نوبت نازنین رسید که با تردید و استرس وارد اتاق نمونه گیری شد .
بعد از گرفتن خون از من هم منتظر موندیم تا جواب آزمایشمون بیاد .
یک ساعتی معطل شدیم تا جواب آزمایشمون حاضر شد .
حق با نازنین بود و کم خونی ماژور داشت پس نمیتونستیم فعلا عقد کنیم .
اه گند بزنن به این شانس .
نمیدونم چرا ولی با دیدن جواب آزمایش حالت چهره ی نازنین بشاش شد و از استرس و ناراحتی قبلیش خبری نبود .
برای خوردن نهار همراه نازنین به جیگرکی رفتیم .
غذا از گلوم پایین نمیرفت چقدر ذوق داشتم که بلاخره داریم عقد میکنیم ،اما نمیدونم این کم خونی لعنتی از کجا در اومد .
بر خلاف من نازنین چنان با وله و اشتها غذا میخورد که حتی دهن من هم آب افتاد .
گاهی نازنین برام بیش از حد پیچیده میشه وقتی نگاهی به چهرش میندازم با خودم میگم این دختر انقدر معصوم و ساده هست که همه چیزشو از بر هستم اما وقتی رفتارهاشو میبینم تازه میفهمم که این دختر چقدر خورد دار و مرموزه .
بعد از خوردن نهار برای خرید لباس رفتیم .
دوباره قیافه ی نازنین درهم شد انگار که با زور داره همراه من میاد .
هنوز حساب کارتی که نورلانا بهم داده بود پر بود و از بابت پول نگرانی نداشتم ، دلم میخواست بهترین لباس شهرو برای نازنین بخرم .
با ذوق به ویترین مغازه ها نگاه می انداختم و مدام لباس هایی که بنظرم زیبا بودند رو به نازنین نشون میدادم اما او با بی تفاوتی حرف هایم رو نادیده میگرفت .
romangram.com | @romangram_com