#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_119

نازنین حاضر و آماده در رو باز کرد و زیر لب سلامی داد و از جلوی در کنار رفت .

باز هم چشماش از شدت گریه قرمز شده بود .

با عصبانیت دستش رو گرفتم با شدت از خونه کشیدمش بیرون .

دستشو ماساژ داد و با عصبانیت پرسید :

- چته چرا اینجوری میکنی؟؟ دستم شکست .

+ من چمه یا تو نازنین ؟؟؟چرا هی گریه میکنی چرا دیگه حال و حوصله نداری ؟

مگه بهت نگفتم اگه بخاطر ازدواج کردن با منه بهم بگو ؟؟

- نخیرم اینطور نیست فقط یکم با پدرم بحث شده وگرنه من که از خدامه با تو برم زیر یه سقف ...

+ پس خیالم راحت باشه که حال و روز الانت بخاطر من نیست؟ !

لبخندی زد وگفت :

- معلومه که بخاطر تو نیست عزیزم، حالا راه بیوفت بریم که دیر شد .

با خوشحالی دستم رو حلقه ی بازوی ظریفش کردم و به سمت خیابون حرکت کردیم تا سوار تاکسی بشیم .

توی راه نازنین توی خودش بودوباحالت کلافه ای با انگشتهای دستش بازی میکرد .

جلوی درب آزمایشگاه رسیدیم که نازنین با نگرانی نگاهی بهم انداخت و گفت :

- آسا میتونم ازت یه چیزی بخوام؟

+ جانم چیزی شده؟

- نه یعنی ببین آسا میشه آزمایش ندیم من کم خونی ماژور دارم و مطمئن اا عاقد قبول نمیکنه که عقد کنیم .

+ وای نازنین از دست تو الان باید اینو بهم بگی ؟ پس چرا از قبل خبر ندادی؟


romangram.com | @romangram_com