#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_117

روی تختم پهلو به پهلو شدم تا شاید خوابم ببره ، اما انگار نه انگار بی فایده بود . دلم هوای نازنینم رو کرده بود .

کلافه نشستم روی تخت و دستی به موهایم کشیدم .

تلفنم رو برداشتم و شماره ی نازنین رو لمس کردم .

بعد از خوردن چند بوق صدای گرفتش توی گوشی پیچید :

- الو

+ سلام نازنینم

- علیک سلام

کمی جا خوردم از لحنش اما به روی خودم نیاوردم .

+ حال خانومم چطوره؟

- خوبم آسا اگه میشه بعدا زنگ بزن حوصلتو ندارم .

دلم از طرز حرف زدنش گرفت ،با لحن دلخوری گفتم :

- هر چی نازنینم بخواد ببخش مزاحم شدم .

بعد از زدن این حرف بوق اشغال توی گوشی پیچید، حتی ازم خداحافظی ام نکرد .

شونه ای بالا انداختم و دوباره روی تخت دراز کشیدم لابد توی خونه بحثی پیش اومده بود که بی حوصله بود .

اه لعنتی ،باز هم خوابم نمیبرد .

چه مرگم هست آخه من که الان با نازنین حرف زدم پس این بی قراری برای چیه ؟

سعی کردم فکرم و زیاد درگیر نکنم تا بلکه خوابم ببره .

خیره بع تاریکی اتاقم بودم که صدای پیامک گوشیم بلند شد .


romangram.com | @romangram_com