#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_116

اصلا اگه دل معنی ریجکت رو میدونست که دیگه از ترس هیچوقت عاشق نمیشد .

نگاهی به کاغذ هایی که از اشکام خیس شده بودن انداختم ، حتی این کاغذها ام تحمل درد دل منو نداشتن .

چند هفته ی دیگه عید میشد اما بزرگترین عیدی من کنارم نبود بجای من امسال پیش کس دیگه ای سالش رو نو میکرد .

درد یعنی :

امشبم مثل شبای دیگه روی تخت دراز بکشی

آهنگ بزاری و بازم فکر کنی به حرفایی که باهم میزدید

به اینکه خیلی همراهت بود ،به اینکه چقدر باهم قهر و آشتی کردید

به اینکه کلی حرف توی دلت موند و نتونستی بهش بگی .

و مثل همیشه چشمات باید تقاص پس بدن ...

به خودم نهیب زدم و گفتم :

دختر تو چت شده ؟ داری برای کسی که فقط دوماه بود میشناختیش گریه میکنی ؟

برای کسی که حتی ذره ای بهت علاقه نداشت و قلبش برای کس دیگه ای بود ؟

عقلم جوابی برای سوال هایم نداشت اما دلم خوب میدونست پاسخ حرفایم رو .

من دوماه با آسا زندگی نکردم عاشقی کردم تا وقتی بود هیچوقت شدت وابستگیم رو بهش نفهمیدم .

باید خودم رو جمع و جور میکردم ،شهریار که عشق اولم بود از من گذشت پس انتظاری از آسا نیست .

باید خودم رو برای مراسم عقدش آماده کنم ،باید با چشم های خودم عقدش رو ببینم تا دلم قانع بشه دیگه آسا ،آسای من نیست ، دیگه

جای آسا تو قلب من نیست و یه مرد متأهل هست .

« آسا »


romangram.com | @romangram_com