#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_115
- به پرویی بعضیا .
بازوشو ستون قرار داد و روی تخت نیم خیز شد .
+ خانوم کوچولو من اگه بدون رودربایستی پیشنهادتو قبول کردم بخاطر این بود که تو باز جرعت نکنی گریه کنی وگرنه برام چه زیادهست از این تختاچشمکی زد و با پرویی ادامه داد :
+ تازه اونم با یه دختر اشانتیون روش .
چشم هام از شدت وقاحتش دیگه جا برای گشاد تر شدن نداشت. ترجیح دادم سکوت کنم تا بحث به جاهای باریک نرسه .
بعد از به خواب رفتن کیارش کاغذ و قلمی برداشتم تا با نوشتن حرف های دلم کمی سبک تر بشم .
تمام خاطراتی که با آسا توی این مدت داشتم رو نوشتم از لحظه ای که دیدمش تا وقتی که خبر عروسی اش رو بهم داد .
با نوشتن خاطراتم انگار لحظه به لحظه دوباره درکنار آسا زندگی کردم .
درسته به کیارش قول داده بودم که دیگه گریه نکنم اما از شدت اشک انقدر لب هام رو به دندون کشیدم که خونی شده بودن .
دیگه تحمل نداشتم ، دلم حسابی برای آسام تنگ و بی قرار شده بود ،
دیدید بعضی وقتا دل آدم که تنگ بشه هیچی حالیش نمیشه ؟
نمیفهمه اون کسی که این همه داره براش بی قراری میکنه دیگه رفته
دیگه نیست
یعنی هستا
اما مال تو نیست
دل که تنگ بشه دیگه حالیش نمیشه اون داره ازدواج میکنه
آره دل بیچاره ی من که عقل نداره بفهمه وجود من برای اون مزاحمته
دل آدم که تنگ بشه حالیش نمیشه افتادن شمارش روی گوشی عشقش باعث خوشحالیش نمیشه دل آخه چه میفهمه ریجکت چیه؟ !
romangram.com | @romangram_com