#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_112
روی زمین افتادم و در مقابل آسا زار زدم .
برای بی کسیم، برای عشق برباد رفتم ، برای آسایی که دیگه هیچوقت آسای من نمیشد .
اشکای لعنتیم قطره قطره روی گونه ام میریخت و من نمیتونستم جلوی خرد شدن غرورم رو بگیرم .
آسا شوکه نگاهی بهم انداخت و پرسید :
- نورلانا چت شد یهو چرا داری گریه میکنی؟؟
چرا دارم گریه میکنم ؟!یعنی نمیدونه برای بار هزارم این قلب لعنتیمو خرد کرده؟؟
چی بهش میگفتم ؟ میگفتم عاشقتم اما باید الان شیرینی داماد شدنت رو بخورم؟؟
برات کت و شلوار دامادی خریدم اما الان این لباس ها رو باید برای یه عروس دیگه بپوشی؟؟؟
هق هقم به هوا رفت و بلند تر برای حال خودم زجه زدم .
آسا نزدیکتر اومد تا دستم رو بگیره ولی بلند فریاد زدم :
- برو از خونه ی من بیرون ... همین الان ...
آسا هراسون دست هاشو بالا آورد و گفت :
+ باشه تو آروم باش الان میرم تو فقط داد نزن نگاه کن دارم میرم .
بعد به سرعت به سمت در سالن رفتو از خونه خارج شد .
به مسیر رفتنش نگاه کردم ، امروز آسا ن تنها از خونه ام بلکه به کل از زندگیمم بیرون رفت .
به پهلو روی موزائیکای سرد سالن دراز کشیدم و توی خودم جمع شدم .
حتی توان بلند شدن از روی زمین رو هم نداشتم ، چشمانم سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم .
کاش هیچوقت چشمانم رو باز نکنم ، وقتی آسا آسای من نشد بیخیال زندگی ...
romangram.com | @romangram_com