#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_111

بعد از خرید لباس فوق العاده زیبایی کیسه ی خریدمو به سختی به ماشین شروین رسوندم و بعد از اومدن شروین و ارزو سوار ماشین شدیم .

با کلی ذوق و شوق وارد خونه شدم و جیغ جیغ کنان آسا رو صدا کردم تا بیاد کت و شلوارشو نشونش بدم .

عجیب بود محافظ ها هم توی سالن نبودند . هرچی آسا رو صدا زدم خبری ازش نشد .

دلم حسابی شور زد هیچکس خونه نبود نکنه اتفاقی افتاده براشون ؟ !

ساعت هشت شب بود و تقریبا الان باید آسا برمیگشت خونه !

درحیاط باز شد که سریع از جا پریدم و به جلوی در ورودی دویدم ، کیارش کلافه همراه محافظ های دیگه واردشد حیاط شد و بعد از سلام کوتاهی با نگرانی گفت :

- خانوم از عصر هر چقدر دنبال آسا خان میگردیم پیداش نمیکنیم، اکبر تا جلوی شرکت ساختمان سازی دنبالش رفته بود ولی بعد گمش کرده .

روی دو زانو افتادم زمین و از نگرانی اشکام روی صورتم ریخت . با فریاد از کیارش خواستم تا موبایلمو برام بیاره ، شاید جواب بده .

یک بار ،دوبار، ده بار ،بیست بار فایده نداشت هر چقدر که زنگ میزدم بر نمیداشت. دیگه مطمئن شدم که آدمای شهریار بلایی سر آسا آوردن .

گوشی رو پرت کردم گوشه ی سالن و با گریه روی کاناپه نشستم، کیارش دوباره رفته بود بیرون تا خبری ازآسا پیدا کنه .

نزدیکای صبح بود که دیگه چشمام رو از شدت گریه نتونستم باز نگهدارم و خوابم برد .

صبح با حس اینکه کسی داره تکونم میده چشمانم رو باز کردم که دیدم آسا بالای سرم ایستاده ، اولش کمی سردرگم بودم ،من چرا روی کاناپه خوابیدم؟ !

ناگهان تمام اتفاقات دیشب یادم افتاد و با حالت عصبی از آسا پرسیدم کجا بوده ؟؟؟

وقتی جعبه ی شیرینی رو داد دستم و گفت که خاستگاری نازنین رفته بوده تمام دنیا دور سرم چرخید ، ناباورانه بهش خیره شدم تا شاید آثار شوخی رو توی چهرش ببینم

ولی چهرش جدی بود، هیچ شوخی ای درکار نبود .

تمام مدتی که من از نگرانی براش اشک میریختم شاد و خوشحال برای خاستگاری از نازنین رفته بود . تمام لحظاتی که من از نگرانی مردم و زنده شدم اون پیش نازنینش بود ؟؟

به دستم شیرینی داده بود تا شیرین کام دامادی عشقم بشم؟؟؟

ناگهان بغضم ترکید و اشکام جاری شد .


romangram.com | @romangram_com