#آسانسور_پارت_98


هنوز نفسم سرجاش نيومده كه با صداي فرياد همراه بيمار..

دوباره نفسم ته افتاد

همراه بيمار- اين چه بيمارستاني ...يه نفرم نيست كه به دادمون برسه

تاجيك با اين حرف همراه مريض كلي بهم ريخت ...و در حالي كه معلوم بود كلي بهش بر خورده ... سعي كرد جلوي بيمار و ما اقتدارشو حفظ كنه

تاجيك- اقا اينجا بيمارستانه .....صداتونو بياريد پايين ...

سريع با اين حرف تاجيك ..با خودم فكر كردم كه

:".نمي گفتيم بيمارستان..هر عقب افتاده ذهني با ديدن سر وضعمون مي فهميد كه بيمارستانه..اخه .چه لزومي به گفتن بود ."

و پوزخندي رو لبام نشست ..كه دور از چشم محسني نموند .....زودي لب پاينمو گاز گرفتم... كه ديگه سانس دوم پوزخندمو نبينه ...

همراه مريض كه نمي دونست چطور به اين تاجيك زبون نفهم حالي كنه...كه اي بابا ...مريضم دار جون مي ده ....

انقدر برا من كلاس نذار ... روشو بر گردوند... سمت محسني و استينشو كشيد

همراه مريض- برادرم..برادرم..

.از سرشب كه از اتاق عمل اوردنش ..مدام درد داشت ... هي به خودش مي پيچيد ....يكي از اين پرستارا هم محض رضاي خدا بهش سر نزده ....

الان امدم كمي جابه جاش كنم ..كه ديدم از جاي بخيه اش داره خون مي ره



محسني به محض شنيدن اخرين حرف ...همراه مرد به طرف اتاق مريض دويد ....

من هنوز سرجام وايستاده بودم ...صبا و فائزه سريع از كنارم رد شدن و رفتن دنبال محسني

تاجيك- صالحي ...امروز بهت گفتم بيايي پيشم كه نيومدي ..


romangram.com | @romangram_com