#آسانسور_پارت_9

و در حالي كه مثلا..البته مثلا سعي مي كرد كه من نشوم ...

پيرزن- .استغفرالله جوناي اين دوره زمونه چقدر ....الله اكبر....بي خيالن ...تا بهشون نگي از جاشونم تكون نمي خورن و عين اين خيره سرا به ادم زل مي زنن ..

دهنم باز موند...از اين همه خوش كلامي ..سرمو با حالت گنگي تكون دادم و براي كمك به محمد از اسانسور خارج شدم

به طرف مجسمه خم شدم

- نمي دونم اين پيرزن با اين مجسمه چيكار داره ...اخه يكي نيست بهش بگه نونت كمه ابت كمه ..خورشت فسنجونت بي نمكه (اينم از اون حرفا بودا) ..اخه مجسمه جابه جا كردنت چيه ....نگاه تو رو خدا اندازه هيكل منه

محمد ديگه نتونست خودشو نگه داره و به خنده افتاد..خودمم به خنده افتاده بودم

امد مجسمه رو بلند كنه

- بذرايد كمكتون كنم

محمد- نه خودم مي برم ...شما بفرماييد كنار

- فعلا كه حاج خانوم امر فرمودن به كمكتون بشتابم.....تا خدايي نكرده مثل خيره سرا عمل نكرده باشم ...بذاريد من از سرش مي گيرم شما هم پاهاشو بگيريد...

سر مجسمو رو گرفتم و محمد تهشو

- چقدرم زشته

محمد وايستاد...متعجب از توقفش سرمو اوردم بالا

-اوه سوتفاهم نشه من مجسمه رو گفتم ..شما كه هزارو يك الله اكبر بزنم به تخته حداقل از اين مجسمه خوشگلتريد ....

دهنم يهو چفت شد

من نمي دونم چرا هميشه بايد يه گندي تو حرف زدنام باشه ...

چه چرتي گفته بودم ...

احتمالا خيلي بهش بر خورده بود....

romangram.com | @romangram_com