#آسانسور_پارت_10


-نه..نه حرفمو تصريح مي كنم..شما خيلي خيلي زيباتر و رويايي ترو .

يه لحظه مكث كردم و بهش خيره شدم

اوه خداي من چه گندي زده بودم ....نه ديگه بهتر خفه شم و ادامه ندم دارم بدجوري گند مي زنم به هيكل خودمو و خودش

....

اخه چه وقت وراجي كردن بود دختر ...

- در واقع بايد بگم كه

محمد- خواهش مي كنم خانوم ..لطفا ديگه ادامه نديدو بريد طرف اسانسور

سرمو تكون دادم

-اوه بله ..حق با شماست ..اسانسور خيلي واجب تره ...من واقعا از شما معذرت مي خوام ..من مي خواستم بگم كه ..مي خواستم بگم كه ...يعني

سرمو با حالت استفهامي تكون دادم

- ..يعني منظورم اين بود كه ...من خودم شخصا هيچ وقت از اين چيزا تو خونه ام نمي ذارم ....عمرا...نه..نه فكر نمي كنم انقدر بد سيلقه باشم

نفسشو داد بيرون و دوباره به راه افتاد....

باهم وارد اسانسور شديم ...

دلم مي خواست حرفي بزنه كه حداقل انقدر عذاب وجدان نداشته باشم ..

.اما اين از اون لالاي مادر مرده اي بود كه علاقه اي به هم صحبتي با منو نداشت ..البته فكر مي كنما ...وگرنه كي مي تونست از هم صحبتي از من بدش بياد ؟هان؟

با كلافگي منتظر شديم كه پيرزن هم بياد تو...

اما خيلي راحت دست برد طرف گردنش و زنجيري رو از گردنش در اورد كه روش يه كليد بود


romangram.com | @romangram_com