#آسانسور_پارت_11
پيرزن- مادر اينا رو ببريد طبقه 13 واحد 7 من پام نمي كشه تا اونجا بيام ..خونه دخترمه... بذاريد اونجا ..درشم قفل كنيد و كليد بندازير زير پا دري
با ناراحتي به محمد خيره شدم...
نه توروخدا امر ديگه اي هم بود بگو بيام ..اصلا چطور بيام پشتم يه كيسه جانانه بكشم ...
محمدم بدتر از من ناراحت شد
پيرزن منتظر جواب ما نشد و به سمت خونه اش راه افتاد
- نه اين راستي راستي رفت ......
محمد شماره 13 رو فشار داد
-من بايد برم ديرم شده
بدون نگاه كردن به من
محمد- منم ديرم شده
-شما قبول كردي ببري نه من
شما هم سكوت كردي اين يعني بله
يه تاي ابرومو با حالت بامزه اي چند بار انداختم بالا
اين كار رو پشت سر محمد انجام دادم ....به شماره هاي بالا خيره شدم و با پوزخند :
- اميدوارم قبل از ...13جاي ديگه اي نره ....
شونه هاش كمي لرزيد معلوم بود خندش گرفته ...
خودمم به خنده افتادم ....
بلاخره به طبقه 13 رسيد ....
romangram.com | @romangram_com