#آسانسور_پارت_39
-پس چرا نمي ره گورشو گم كنه ...و همه رو راحت كنه
صبا با خنده - حتما نمي تونه از تو دل بكنه... كه تا حالا نرفته ....
گوشه پرونده رو گذاشتم روي گونه ام ....و رفتم تو نخ این دكي محسني ....
كه صداي زنگ تخت 13/2 در امد ...
-اينم ديگه شورشو در اورده....
صبا- بشين الان تو عصباني هستي مي ري يه چيزي بهت ميگه تو هم طاقت نمياري يه چيزي بهش مي گي ...و اونوقت كه
-نترس من ارومم ..فعلا مسئول اون اتاق منم ...
و از جام بلند شدم
***
به بهزاد با حالت پرسشي نگاه مي كردم ...
صورتش قرمز و كبود شده بود ...بهم خيره شدوقتي ديد من حرفي نمي زنم .
بهزاد- .من درد دارم ...
سرمو كه به طرف چپ خم بود.... به راست متمايل كردمو باز نگاهش كردم ..
بهزاد- .مي گم درد دارم ....مي شنوي خانوم كر ؟
romangram.com | @romangram_com