#آسانسور_پارت_32
دكتر محسني همون موقع وارد اتاق شد
نيم نگاهي به من انداخت :
چي شده ؟
به پرونده ته تخت بهزاد نگاهي كرد ....
- ايشون تازه عمل كردن..
دكتر يا حقي دارويي هم تجويز نكردن ..كه براشون استفاده كنيم و ايشونم مدام مي گن درد دارن ...
محسني بالاي سر بهزاد رفت و شروع كرد به معاينه و پرسيدن چندتا سوال...
بهزاد صداشو اورده بود پايين و با چهره بق كرده... جواباي دكتر و مي داد ..
دستامو كردم تو جيب روپوشمو به دوتاشون نگاه مي كردم ....
دكتر محسني -به دكتر ياحقي خبر داديد...؟
-متاسفانه .... هنوز نه ...
دكتر محسني - بايد بيمار جون بده... كه شما يادتون بيفته
-دكتر ...اقاي دكتر ياحقي تنها همين مريضو كه ندارن ...ايشون قبل از اينكه برن اتاق عمل ....
به همه مريضاشون سر زدن..اگه چيزي لازم بود حتما به من يا پرستاراي ديگه مي گفتن و يا توي پرونده قيد مي كردن ...
دكتر محسني -من براي ايشون كمي مس.....
نذاشتم حرفشو تموم كنه
- دكتر ايشون مريض ياحقي هستن ..با يد دكتر بگن و يا تجويز كنن
romangram.com | @romangram_com