#آسانسور_پارت_20
-اصلا حواسم نبود.... ديروز امدم انقدر خسته بودم كه يادم رفت كه بنزين نداره تا اينجا هم به زور امد...همش خاموش مي كرد ...
از ماشين پياده شد ....و به طرف ماشينش راه افتاد...
-هي... امروزم بايد پياده برم
دو سه قدم محمد ازم دور نشده بود که
محكم كاپوتو اوردم پايين كه صداش باعث شد محمد برگرده طرفم ...
با لبخند كش دار...:
- نترسيد..
در حالی که با دست به كاپوت چندتا ضربه اروم می زدم
- عادت داره
سرشو تكوني داد و به راه افتاد
وسايلمو از صندلي عقب برداشتم و بعد از قفل كرد در به طرف در پاركينگ راه افتادم
بهش رسيدم
- ممنون خيلي زحمتتون دادم ...
سرشو تكون داد و با دستمالش در حالي كه دستاشو پاك مي كرد ..
محمد-بنزين مي خوايد ؟
-نه..ممنون ..
پالتو مو تنم كردم....و بي توجه به حضورش از پاركينگ در امدم
romangram.com | @romangram_com