#آسانسور_پارت_18


- خوب ببينم چه مرگته عزيز جان برادر ....هاچ بكم ....هاچ بكاي قديم ....

-هي روزگار ....

دست كردم و مشغول ور رفتن شدم ....

محمد- روشن نميشه ...؟

- اه شما هنوز نرفتيد....؟

محمد- بريد پشت فرمون هر وقت گفتم استارت بزنيد

با خوشحالي رفتم و پشت فرمون نشستم ....كمي ور رفت

محمد- استارت بزنيد

- روشن شي ناقلاها

ولي نشد

محمد- بسه بسه نزن...حالا بزن ..

.با خنده و در حالي كه با دندونام لبمو گاز مي گرفتم دوباره استارت زدم

محمد- نزن نزن

سرمو اوردم بيرون

-ممنون.... فكر كنم روشن نمي شه ...

كمي به ماشين نگاه كرد ....

امدم پايين ..و رفتم كنارش ...داشت ور مي رفت ....


romangram.com | @romangram_com