#آسانسور_پارت_175
-منا و مرض ...خودتو جمع و جور كن تا منم اينو امشب جمع و جورش كنم ...
خانوم سهند بعد از تعارف كردن به خواهر و خواهر زاده اش .براي نشستن ....رفت تا وسايل پذيرايي رو بياره ....
ايدا با بي قيدي پاشو روي پاي ديگه اش انداخت و با كنترل تلويزيون شروع كرد به ور رفتن
ايدا- خاله جون؟
خانوم سهند- جونم
ايدا- این كنترل ماهواره كجاست ؟
مادر ايدا بعد از كمي بالا و پايين كردن ما...و فهميدن تمام نقاط قوت و ضعفمون البته در ظاهر .... از جاش بلند شدو رفت طرف اشپزخونه
خانوم سهند- همونجاست خاله جون
منو و مرواريد كه شاهد حركتاي بچگانه ايدا بوديم ...
-به نظرت این فسقل مي خواد چي رو بهمون حالي كنه ؟
جوابي از مرواريدم نشنيدم
برگشتم و به نيم رخ غمبرك زده مرواريد نگاه كرد..
-خاك تو گوورت .....نگاش كن ...نگاش كن ...چه خودشو وا داده...
-اخه چي بهت بگم زردك ...اون ماست چي داره؟... كه تو خودتو با ختي ....
مروايد- قشنگتر كه هست
سرمو با تاسف حركتي دادم...
و رو به ايدا:
- دخترم انقدر بالا و پايين نپر همونجا كنار تلويزيونه
romangram.com | @romangram_com