#آسانسور_پارت_174


بهمون نزديك شدن ...من زودتر دستمو به طرف خواهر خانوم سهند بلند كردم

- سلام خانوم از ديدارتون خوشوقتم ..

خاله محمد - سلام

و همونطور كه با حالت خنده و سوالي بهم نگاه مي كرد به دختر دمآ*غ*و*ش كه اونم با نگاه كبري مانند ش نگام مي كرد دست دادم

- به به چه خانوم زيبايي...

مادرش كه به شدت ذوق مرگ شده بود

خاله محمد- نظر لطفتونه

از قيافه دختر معلوم بود كه مجرده ...و اين زبون من باز به هول و ولا افتاد كه تلاش كنه يكي رو بچزونه و رو به مادر ايدا:

- در عجبم ...با این همه زيبايي چطور این دُر دُردانه رو تو منزل نگه داشتيد

مادر و دختر دچار رنگ پريدگي زود رس شدن.. و اين كاملا از نگاه و رنگ صورتشون مشهود بود

خاله محمد- ماشالله خيلي خوش زبون هستيد... بر خلاف دوستتون كه از وقتي امديم يه كلامم حرف نزدن

مرواريد كه با ديدن این رقيب تر گل ورگل ديگه براش جوني نمونده بود.......

دست بي جونشو بالا اورد

مرواريد- سلام

دم گوش مرواريد:

-مرده شور بي حاليت ..جلوي این جوجه تيغي انقدر خودتو گم نكن ...كه ممد جونتو از دست داديا

مروايد- منا


romangram.com | @romangram_com