#آسانسور_پارت_169
مرواريد - منا تو ديونه ای
- مي دونم
و زود زنگ درو فشار دادم ...تا وقت نكنه خوراكيا رو از دستم بگيره و پرتشون كنه يه طرف
در باز شد
بوي فسنجون پيچيدو رفت تو بينيم
- واي فسنجون.... چه كردي.... مامان
مروايد يه لحظه هنگ كرد و همراه مادر محمد به من خيره شدن
-يعني من اشتباه فهميدم ؟
مادر محمد كه خنده اش گرفته بود خودشو كنترل كرد و بهم لبخند زد ......
و مرواريدم.. كه دنبال يه چاقو قصابي مي گشت كه زبونمو باهاش از حلقومم جدا كنه.....فقط قرمز كرد
مادر محمد- بفرمايد تو دخترا
من زودتر پريدم جلو.... و ب*و*سه اي به گونه اش زدم
-ممنون.... خيلي وقت بود كه دلم ه*و*س به كانون گرم خانواده رو كرده بودم
مرواريد كه دست و پاشو گم كرده بود
مرواريد - ببخشيد خانوم سهند.... منا معمولا زياد ياد كودك درونش مي افته
خانوم سهند- نه عزيزم همين كه ..منو مثل مادرش مي دونه باعث خوشحالي ...من كه دختري ندارم ...منا جونم مثل دخترم
-فداتتون مامان ...من كه مي دونم تمام حرفاي مرواريد از حسوديشه
خنده اي كرد و دروبيشتر برامون باز كرد ......كمي جلوتر از ما حركت كرد تا ما رو راهنمايي كنه
romangram.com | @romangram_com