#آسانسور_پارت_153
ولي تغييري ايجاد نشد ...
- نكنه حركت نكنه..؟
مرد- چرا خانوم ...گفتم كه... قبلا هم اينطوري شده ...
با نگراني به تخت نگاه كردم.... كمي از پارچه سفيد روي جسد رفته بود كنار و موهاي مرده ديده ميشد ..رنگ موهاش مشكي بود
چشمام گشاد شد
واي خدا جون..چرا ديشب نفهميدم .... چقدر جوون بوده .....
.ضربان قلبم به شدت رفت بالا ..دستمو با اضطراب گذاشتم رو قبلمو ...چند قدمي به عقب رفتم تا خودمو به يه چيزي تكيه داده باشم ....
چشمام قرمز شده و تمام وجودم مي لرزيد ...با استيصال به مرد نگاه كردم كه داشت با دكمه ها ور مي رفت ....
با نگراني به طرفش رفتم
- برو كنار ببينم...
و با استرسي كه همه وجودمو گرفته بود ..بار ديگه... تمام دكمه ها رو فشار دادم..
مرد- خانوم نگران نباشيد ...الان درست ميشه ..قبلا هم اينطوري شده ..
به حرفاش گوش ندادمو ...و تند تند همه رو فشار دادم .....
با اين اتفاق ....ذهنم در حال حلاجي كردن تمام اتفاقاتي بود كه در چند روز اخير برام افتاده بود
romangram.com | @romangram_com