#آسانسور_پارت_150
واي يعني بايد تشكري هم مي كردم ؟..مگه روم مي شد ..بهش مي گفتم دست پنجولت طلا كه ب*غ*لم كردي ...
منو باش ..چقدر امروز جلوي اينه به خود نكبتم پيام مثبت دادم.
.نگو قرار بوده بازتاب تمام حرفام ..نتيجه عكس بده
فقط مي خواستم از جلوي چشماي محسني كه اونطور بهم خيره شده بود در برم ..برا همين بي خيال قول و قرارم شدمو
همراه مرد دوتا يي با تخت وارد اسانسور شديم . ..دكمه زير زمينو فشار دادم ......محسني هنوز سر جاش وايستاده بود و به ما نگاه مي كرد..منم بهش خيره شدم
كه در اسانسور زد تو پر تمام اين نگاهاو بسته شد ......
با بسته شدن در يه قدم به عقب رفتم ..و به مرد نگاهي انداختم
مرد پوزخنده مسخره ای رو لباش بود ...
مي دونستم داره به اتفاق چند دقيقه پيش فكر مي كنه و نيشش باز شده ...
سرمو تا حد ممكن گرفتم پايين ...
زير چشي باز نگاهش كردم ... هنوز اون لبخند مسخره رو لباش بود
رو پيشونيم حركت قطره هاي عرقو به خوبي حس مي كردم ...با يه نفس عميقي كه كشيدم .... لبخندش پر رنگ تر شد
"مردك هيز هيچي ندار ..لابد الان منتظر يه لبخند منه ...كه كش لبخندشو گشاد تر كنه "
romangram.com | @romangram_com