#آسانسور_پارت_149

خدمه: خانوم حواستون كجاست؟.. اينجا كه جاي ايستادن نيست

دستي به مقنعه ام كشيدم ...و سعي كردم كه به خودم مسلط باشم



اما چه مسلط بودني ..... حتي جرات نداشتم سرمو بيارم بالا...

و به بهانه پيدا كردن پرونده اي كه از دستم افتاده بود ... به زمين خيره شدم ........

خانوم

سرمو اورم بالا ...

صداي خدمه اي بود كه همراهم تختو حركت مي داد

كنار در اسانسور به انتظارم ايستاده بود ..



محسني - بيا بگيرش...

از مرد رو گرفتم و به محسني خيره شدم ...... پرونده رو گرفته بود طرفم...

به شدت در حال اب شدن بودم ....

حالا خوب بود كه قصدي بهش نخورده بودم ..كه اونطور نگام مي كرد



به حال خودم به شدت تاسف خوردم ..

هميشه بايد يه خراب كاري به بار مي اوردم كه روزم ..شب شه

تند دستمو بردم بالا و پرونده رو از دستش كشيدم بيرون و بدون تشكري...به طرف اسانسور رفتم

romangram.com | @romangram_com