#آسانسور_پارت_148
به ملافه كه رو سرش كشيده بودن ..خيره شده بودم و چشم ازش بر نمي داشتم
همش تقصير من بود .....پس اين محسني چه غلطي كرده بود...فائزه كه گفت حالش خوبه ....
تو انتهاي راهرو مرد با تخت به سمت راست پيچيد و منم به دنبالش با سري افتاده و پرونده اي كه به زور تو دستم گرفته بود چرخيدم
انقدر حالم گرفته و داغون بود كه وقتي از كنار در اتاق عمل رد مي شدم ....همزمان با خروج محسني محكم بهش برخورد كردم ...
و كاملا تو ب*غ*لش فرو رفتم ...پرونده از دستم افتاد ...بوي ادكلنش رفت تو بينيم ..
.يه سرو گردن از من بلند تر بود ...تو اخرين لحظه برخورد اروم چونه اشو با پيشونم حس كردم
هول كردم و زودي خواستم خودمو بكشم عقب كه محسني دوباره منو كشيد تو ب*غ*لش....
محسني - مواظب باش...
و بعد از مكثي با داد سر يكي از خدمه ها كه تختي رو از اتاق عمل خارج مي كرد...
محسني - حواستون كجاست ...؟
وقتي خواستم برگردم عقب......و ببينم جريان از چه قراره ...محسني منو از خودش جدا كرد ...
كلي قرمز كردم ...
به تختي كه روش يكي از مريضا رو خوابونده بودن نگاه كردم ...
مثل اينكه يكي از خدمه ها با سرعت داشته تختو از اتاق عمل خارج مي كرده ..كه محسني براي اينكه من به تخت نخورم هولم داده بود تو ب*غ*لش ...
خدمه رو به محسني – ببخشيد دكتر ..
و بعد رو به من :
romangram.com | @romangram_com