#آسانسور_پارت_142
و خواستم خارج بشم ...
بهزاد - هنوز همين ادكلونو مي زني ...؟
سرجام وايستادم و با تعجب برگشتم طرفش ...هنوز روش به طرف پنجره بود ...
بچه پرو ...اروم و با صداي رسا يي
-اخه بوشو دوست دارم...
بهزاد - ولي من از بوش بدم مياد ...بوش افكارمو بهم مي ريزه
اين جوجه فكلي يعني فكرم مي كنه ...كه رادار افكارش با بوي ادكلن من بهم بريزه
- این مشكل من نيست ....
برگشت طرفم ..بدون لباساي بيمارستان يه جور ديگه شده بود ...
بايد بگم خيلي قابل تحسين بود...شلوار كرم رنگ به همراه يه پليور سفيد يقه ايستاده زيب دار ...
بهش خيره شدم ...
بهزاد - با همه بيمارا اينطوري رفتار مي كني ...؟
-چطور ....؟
بهزاد - شايد يه بدبخت به این بو حساسيت داشته باشه ....
-بازم این مشكل من نيست (البته حرفام چرت محض بود)
romangram.com | @romangram_com