#آسانسور_پارت_125
-بله قصد بدي نداشتيد ..جز اينكه به خودتون اجازه داديد و هر فكري كه مي خواستيد درباره ام كرديد
به طرف در رفتم
محمد- خانوم صالحي
برگشتم طرفش
محمد- شما اشتباه مي كنيد
-اگه اشتباه مي كنم... اون نگاه كردناتون چه معني مي ده ...؟
محمد- من..من متاسفم.. ببخشيد
وديگه حرفي نزد و به طرف خونه خودشون رفت ...
به حركاتش نگاه مي كردم ..جلوي درشون چرخيد به طرفم... كه من محكم درو بستم و رفتم تو ...
كفشامو با پام داشتم در مي اوردم
- احمق بي شعور.... فكر كرده كيه ..انگار همكاره ساختمونه ..پسره عزب ديلاق
شال ابي مرواريد كه خيلي مورد علاقه اش بود از سرم كشيدم و پرتش كردم يه طرف.... پالتومو هم كندم انداختم رو مبل ....
و پريدم تو حموم ...شير ابو باز كردم ...تا قبل از رفتن زير دوش... اب گرم بشه
هر چي شامپو مو وبدن بود و رو خودم خالي كردم ....فكر كنم يه نيم ساعتي تو حموم بودم ...
***
از در حموم امدم بيرون به ساعت نگاهي انداختم ....
كمربند روبدوشامبرمو محكم گره زدم و به طرف يخچال رفتم...
بسته شير در اوردم و كمي ريختم تو ليوانو. و گذاشتمش تو مايكروفر ...تا گرم بشه ...
romangram.com | @romangram_com