#آسانسور_پارت_124
محمد- مگه دوستون خونه نيست؟
- نمي شنوه ..زنگ زدم ولي انگار نمي شنوه ...
از در خارج شد و به طرفم امد ..
.وقتي بهم نزديك شد ...يه جوري بهم خيره شد كه احساس كردم داره فكراي بدي مي كنه
-شيفت شب داشتم ....حالم خوب نبود ...ديگه واينستاد م .... امدم خونه
محمد- من
-لطفا اگه مي تونيد درو باز كنيد ...من اصلا حالم خوب نيست...
معلوم بود جوابشو گرفته كه ديگه چيزي نگفت ....
مثل صبح به در زور اورد..... بلاخره درو باز كرد ...كليد و در اورد و به طرفم گرفت .
.از دستش عصباني بودم بهش نگاه نكردم و كليدو از دستش گرفتم و خواستم بذارم تو كيفم كه همزمان كارت دايي بهزاد افتاد بيرون....
خم شد و كارتو از روي زمين برداشت و بهش نگاهي انداخت ....و بعد م به من
با نگاه مشكوكي كارتو به طرفم گرفت ...
اين طرز نگاهش ....خيلي عصبانيم كرد ...
با حالت طلبكارانه اي بهش خيره شدم و جلوي چشماش با عصبانيت كارتو ريز ريز كردم ..
و پرت كردم رو هوا ...
هنوز چشم تو چشم بوديم ....
محمد- ببخشيد من..
romangram.com | @romangram_com