#آسانسور_پارت_122
اوه چه شاني.... هر كي ندونه فكر مي كنه كي بودم و چه توهيني بهم شده ...
پس چطور حال محسني رو بگيرم ...؟
نه پنچر كردنم قديمي شده .....واي حتمي فهميده كار من بوده...
اره كه فهميده ..خود ابله ات همه چي رو به عزرائيلت گفتي ...
سريع دستمو گذاشتم رو دهنم
واي نره به تاجيك بگه...واي مامان من امروز چيكار كردم ....
محسني محسني ...
با استرس از جام بلند شدم
خاك تو گورم ...
با سرعت از پله ها بالا رفتم ....
بايد به مرواريد بگم ...يعني به تاجيك ميگه ...
دستام سر شده بود و پاهام هم بي حس... بلاخره رسيدم ...
خدايا ..اگه وقت كردي يه عقل درست و حسابي به جاي اين مخ اكبندم بهم بده ..
كليد درو اوردم تا درو باز كنم ..اما دستام بي حس بود و كليد از دستم افتاد ....خم شدمو و برداشتمش ...دوباره افتاد ...
پيشونيمو تكيه دادم به در ...اشكم داشت در مي امد ...به كليد روي زمين خيره شدم ...
با ارامش رو زمين نشستم ..... كليدو برداشتم و سعي كردم محكم تو دستم بگيرمش ...و كليد گذاشتم رو قفل ولي در باز نمي شد ...
romangram.com | @romangram_com