#آسانسور_پارت_121

جلوي در اسانسور وايستادم

دستمو اروم گذاشتم رو دكمه و فشار دادم..در سريع باز شد

- چطوره از پله ها برم بالا....

اين همه پله .........مگه مغز خر خوردي؟

از سر شب خوردم ...كه انقدر گند مي زنم ...

ياد محسني و حركتش افتادم ...دوباره داغ دلم تازه شد....

الان با خودش مي گه هرچي درباره اين دختره فكر مي كردم درست بوده.....

نفسمو با ناراحتي دادم بيرون و بي خيال اسانسور...به طرف پله ها رفتم ...

بعد از كلي بالا امدن از پله ها ..در حال جون دادن ..رو يكي از پله ها نشستم تا نفسي تازه كنم ...

"عقل نداري ..... خوب با اسانسور بيا ....فعلا كه از مخ تعطيلم تا بعد "

سرمو تكون دادم..

بايد فردا يه كاري كنم كه بفهمه من بي عرضه نيستم

ولي چيكار؟ ...مگه مي خواي فردا بري ؟

اره

خيلي احمقي...بعد از اون خرابكاري.... با چه رويي مي خواي بري

واي....تاجيكم بفهمه جيم زدي و رفتي ..حالتو بد مي گيره

پس چيكار كنم ؟

دو سه روز ...شان خودتو حفظ كن و بتمرك تو خونه

romangram.com | @romangram_com