#آسانسور_پارت_111



- نه من ديگه اين كارو دوست ندارم ..مي خوام برگردم خونه امون ....مي خوام برم شيراز ..از اين شهر بدم مياد ...



دوتا دستمو بردم بالا و همزمان رو صورتم كشيدم..تا اشكامو پاك كنم ....به سختي از جام بلند شدم ....



به طرف خيابون رفتم ....مي خواستم براي اولين ماشيني كه مياد دست بلند كنم ..و يه راست برم خونه ....

خيلي خنده دار بود...توي خيابون به اون بزرگي پرنده هم پر نمي زد... چه برسه به ماشين ..براي چي وايستاده بودم ...خودمم نمي دونستم



15 دقيقه اي سرپا وايستادم ولي دريغ از يه مورچه كه از كنارم رد بشه ...

نفسمو دادم بيرون و با ناراحتي به راه افتادم ...

10 قدم برنداشته بودم كه صداي بوق ماشيني از پشت سرم امد ...در حال راه رفتن سرمو چرخوندم به عقب ...



داشت براي من بوق مي زد ...

مدل ماشينش بالا بود..حتما مزاحمه ...



سرمو برگردوندم و راهمو ادامه دادم ...چندتا بوق ديگه زد ...و چراغ داد ....

دوباره به عقب نگاه كردم نور چراغاي ماشين نمي ذاشت ببينم كي پشت فرمونه ...



romangram.com | @romangram_com