#آسانسور_پارت_109



يادمه وقتي با خوشحالي دنبال كد قبوليم گشتم ..پدرم حتي يه تبريك خشك و خالي هم بهم نگفت ....



ياد مهدي ..برادرم افتادم كه قبل از قبول شدنم ...شده بود خوره جونمو هي مي گفت دانشگاه دانشگاه ....(خدا از اين برادرا نازل نكنه )

بعد از قبوليم ...كه .همش بهم مي گفت ..



- اوه خدا جون...حتي نمي خوام يادم بياد كه چي بهم مي گفت ....



اشكم در امد ....



- من اين رشته رو نمي خوام

چرا كسي نمي خواد بفهمه كه پرستاري هم يه شغله...و براي قبول شدنش چقدر جون كندم ..چرا هر كي مي فهمه من پرستارم ...

هرچي كه مي خواد بهم نسبت مي ده ...



اون اوايل كه طرحمو شروع كرده بودم ....

يه روز تو بيمارستان كه مشغول اماده كردن دارو ها براي بيمارا بودم .....يكي از همراهاي مريضا امد پيشم

ببخشيد

- بله

romangram.com | @romangram_com