#آرشام_پارت_99
و بلندتر گفت: اره دلارام؟!..
به اطراف اشاره کردم و اروم گفتم: تو رو خدا ارومتر فرهاد..مگه چی شده؟..!فوقش دیگه پیش منصوری نیستم مگه تو همینو نمی خواستی؟!..
--اره ..می خواستم دیگه پیش اون مرد کار نکنی چون می دیدم که باهات چطور رفتار می کنه..ولی اون لااقل سنی ازش گذشته بود و با گفته
های تو خیالم راحت بود کاری بهت نداره..ولی ..این مرد..
و به پله ها اشاره کرد..متوجه منظورش شدم..
آرشام هم جوون بود و هم جذاب..نگرانیش ودرک می کردم..
می دونستم مثل یه برادر دوستم داره..محبت برادری که ندیدم ولی فرهاد برام کم نمی ذاشت..
یادمه هر وقت بهش می گفتم تو مهر برادرمو دزدیدی اون که بی عاطفه بود ولی تو جاشو برام پر کردی می خندید و چیزی نمی گفت..
-ولی اینم بهم کاری نداره..مطمئن باش اینجا جام خوبه..
محزون نگام کرد و اروم گفت: هنوزم نمی خوای از تصمیمت برگردی؟..دلارام با من بیا تو خونه ی من زندگی کن..
خندیدم..
--بشم خدمتکار مخصوصت اقای دکتر؟!..
با اخم چپ چپ نگام کرد و جواب داد: دیگه نشنوم از این حرفا بزنی..تو اونجا خانمی می کنی..
-نه فرهاد..قبلا هم سر این موضوع بحث کردیم..تو یه مرد جوون و تنهایی..اون بارم که پیشت موندم دیدی چقدر پشتم حرف در اوردن..نمی
خوام موقعیتت به خطر بیافته..منو اینجا کسی نمی شناسه و همه به چشم خدمتکار نگام می کنن..ولی تو خونه ت که باشم همه می دونن ما با
هم فامیلیم و اونجوری واسه هر دومون بد میشه..تو به اندازه ی کافی بهم کمک کردی..دیگه اینکه یه کاری کنم اذیت بشی رو نمی خوام..
--چه اذیتی دلارام؟..!تو..
سکوت کرد و من ادامه دادم: مثل خواهرتم؟..میدونم فرهاد..ولی مردم که اینو نمیگن..
خواست چیزی بگه که صدای آرشام رو از بالا شنیدم..داشت صدام می زد.
-من باید برم..اخر هفته یه جوری ازش اجازه می گیرم میام می بینمت..
نفس عمیق کشید و سرشو تکون داد..
تا دم در همراهیش کردم و وقتی می خواست ازم خداحافظی کنه اخماش تو هم بود..
بازم طاقت نیاورد و با حرص گفت: زیاد دور و برش نباش..
با خنده گفتم: نمیشه که ..خدمتکارشم..
--حالا هر چی..حس خوبی نسبت بهش ندارم..
-غیرتی شدی اقای دکتر؟..!پیش منصوری بودم این همه سفارش نمی کردی..
سرشو زیر انداخت و بعد از چند لحظه نگام کرد..
--نمی دونم چرا ولی حس می کنم اینبار فرق می کنه..
گنگ نگاش کردم و گفتم: چی فرق می کنه؟.!.
--هیچی..مواظب خودت باش دلی خانمی..
لبخند زدم و سرمو تکون دادم..
-چشم اقای دکتر..تو هم مراقب خودت باش..بتونم حتما بهت زنگ می زنم..
سر تکون داد و پشتشو بهم کرد..
--خداحافظ..
-خدانگهدار..
***************
پشت در اتاقش ایستاده بودم..یه دستی به لباسم کشیدم و تقه ای به در زدم..
صداش رو شنیدم که گفت: بیا تو ..درو هم پشت سرت ببند..
همین کارو کردم و وسط اتاق ایستادم..
کنار پنجره ی اتاقش ایستاده بود..اروم برگشت و روی صندلیش نشست..
--امشب مهمون دارم..
سرمو تکون دادم و گفتم: خانم یا اقا؟!..
مکث کوتاهی کرد وگفت: خانم..
--باشه..من باید چکار کنم؟!..
-فقط می خوام به وظایفت عمل کنی..نمی خوام عیب وایرادی تو کارت ببینم..
هه..خوب شد گفتی..
لابد روزی صد بار می خواد هی این حرفا رو تو گوشم تکرار کنه..
چیزی نگفتم که جدی و بلند گفت: وقتی ازت جواب می خوام بلند اون رو به زبون میاری..فهمیدی؟..
@romangram_com