#آرشام_پارت_97
-همینه که هـ..
یه دفعه بی هوا کف دستشو محکم گذاشت رو دهنم که هم خفه شدم هم چشمام از تعجب قد نعلبکی گشاد شد..
--در ضمن اون زبون درازت رو هم بهتره کوتاهش کنه..وگرنه خودم دست به کار میشم..
یه کم تو چشمام خیره شد و بلند گفت: حالیته؟..
سرمو تکون دادم..دستشو که برداشت چند تا نفس عمیق پشت سر هم کشیدم تا حالم جا بیاد بعد رو بهش گفتم: مگه لحنم چشه؟!..
جوابم و نداد..از کنارم رد شد و به طرف پله ها رفت..
داشتم رفتنشو نگاه می کردم که تند تند از پله ها بالا رفت و یکی از دستاش هم تو جیب شلوارش بود..انگار عادت داشت اینکارو بکنه..
ایفن زنگ خورد و کسی هم نبود جواب بده..چون ایفن تصویری بود چهره ی فرهاد رو از توی مانیتور دیدم..وای خودش بود..
بدون مکث درو باز کردم..
از پشت پنجره دیدمش که بدو به طرف ساختمون می اومد..
یه کت اسپرت سرمه ای و بلوز ابی روشن تنش بود و شلوار جین سرمه ای..دوتا از نگهبانا جلوشو گرفتن..
فرهاد هم با عجله یه چیزایی بهشون می گفت که یکیشون نگهش داشت و اون یکی با موبایلش شماره گرفت..
فرهاد هم کلافه دور خودش می چرخید..
نگهبانه که تلفنشو قطع کرد رفت کنار و گذاشت فرهاد بیاد تو..
سریع پرده رو انداختم و به طرف در رفتم که نرسیده بهش باز شد و فرهاد نفس زنون اومد تو..
بعد از این مدت دیده بودمش..واقعا ذوق زده شده بودم..
با لبخند و صدای بلند گفتم: سلام اق دکی خودمووون..چـ..
تا خواستم حالشو بپرسم با حرص به طرفم دوید و تا به خودم بیام دیدم منو گرفته تو بغلش و محکم فشارم میده..
از این کارش شوکه شدم..تا حالا از اینکارا نکرده بود...اصلا..فرهاد؟!..
همونطور که اروم تکونم می داد زیر گوشم نجوا کرد: دلارام..کجا بودی تو دختر؟..!فرهاد و دق دادی که..
سرشو بلند کرد وصورتمو تو دستاش قاب گرفت..منم مبهوت سر جام خشک شده بودم و بهش نگاه می کردم..
باز محکم بغلم کرد و گفت: تو اینجا چکار می کنی دلارام؟..!چرا گذاشتی تو بی خبری بمونم؟.!.چرا دختر؟.!.چرا؟!..
عین مجسمه صاف و صامت وایساده بودم و اون زیر گوشم زمزمه می کرد..
خواستم یه چیزی بهش بگم و خودمو از تو اغوشش بکشم بیرون که صدای فریاد یه نفر هر دومونو از جا پروند..
--اینجا چه خبـــره؟..!دارین چه غلطــــی می کنیـن؟!..
صدا از پشت سرم بود..
فرهاد به ارومی منو از خودش جدا کرد و برگشتم به پشت سرم نگاه کردم..
آرشام با اخم غلیظی زل زده بود تو چشمای فرهاد و منم با دیدن صورت سرخ از عصبانیتش مات سرجام مونده بودم که یک قدم به طرفمون
برداشت..
جلومون که ایستاد رو به من کرد و با تحکم گفت:نکنه فکر کردی اومدی هتل که سر خود واسه خودت مهمون دعوت می کنی؟!..
دوست نداشتم جلوی فرهاد باهام اینطور حرف بزنه..چون در اونصورت توضیح دادن این مسائل براش سخت می شد..به هیچ عنوان هم حاضر
نبودم از این مدت چیزی براش بگم..
تک سرفه ای کردم و رو به آرشام گفتم:میشه چند لحظه باهاتون حرف بزنم؟..
دست به سینه سرشو بلند کرد و گفت: می شنوم..
به فرهاد نگاه کردم که کنجکاوانه نگاهش بین من و آرشام در رفت و امد بود..
-اینجا نه..
یه کم نگام کرد و بعد از چند لحظه به ارومی راه افتاد..
فرهاد خواست چیزی بگه که زیر لب بهش گفتم: همینجا باش فرهاد..الان بر می گردم..
دیگه صبر نکردم و رفتم طرف ارشام که جلوی پله ها ایستاده بود..
ویلا جوری بود که وقتی از در واردش می شدی مستقیم اولین چیزی که نگاهت بهش می افته ردیف پله های عریضی بود که وسط سالن قرار
داشت و دو طرفش از پاگرد به راست سالن بزرگی قرار داشت که همون سمت زیر پله ها 2تا اتاق قرار داشت ..یکیش همونی بود که حق ورود
بهش رو نداشتم..
سمت چپ هم اشپزخونه و سرویس بهداشتی قرار داشت..و گوشه به گوشه ی ویلا مجسمه های کریستال و طلایی و اشیاء ِعتیقه به چشم می
خورد..
دکوراسیون داخلیش ترکیبی از رنگ های شکلاتی وسفید و طلایی بود..حتی مبل های سلطنتی و صندلی هایی با روکش طلایی که توی
قسمت مهمانخونه قرار داشت..
همه چیز زیبا و چشمگیر بود..
طبقه ی بالا هم که فقط اتاق بود و یه راهروی بزرگ که به دیواراش تابلوهای خوشگلی نصب کرده بودن..
@romangram_com