#آرشام_پارت_95

توی اشپزخونه 3نفر بودن .. 2تا زن و 1مرد..که زنا لباسای مخصوص به تن داشتن..سر تا پا سفید که البته فقط پیشبنداشون سرمه ای بود..
یکیشون که همون فضوله بود جوون بود وسبزه..بهش می خورد فوقش 27یا 28سالش باشه..
یکی دیگشون هم که مرد بود و نیمی از موهاش ریخته بود..چهره ش جدی بود و بهش می خورد 45یا 46سالش باشه..
بعدی که مسن تر از بقیه بود داشت پیاز خورد می کرد و گاهی با پشت دست اشکاشو پاک می کرد..
به خاطر پیازا به این روز افتاده بود..
دلم براش سوخت.. رفتم جلو و گفتم: بدین من خرد می کنم..
سرشو بلند کرد و مهربون نگام کرد..
--نه دخترم این وظیفه ی منه..
-باشه منم اینجا مثل شمام..یه پیاز خرد کردن که جزو وظایفمون حساب نمیشه..می خوام کمکتون کنم..
--نه دخترم نمیشه..اقا بفهمه عصبانی میشه..
سرشو انداخت پایین و به کارش ادامه داد..
همچین میگن اقا انگار کیه..غلط کرده عصبانی میشه..
واسه یه پیاز خرد کردن؟..!حالا من خرد کنم یا یکی دیگه..چی میشه مثلا؟!..
صدای مزاحم خانم ِفضول بلند شد که گفت: حالا که این همه اصرار می کنه بتول خانم بدین بهش..به هرحال اونم اینجا خدمتکاره..
با اخم نگاش کردم و خواستم یه تیکه چرب و چیلی بارش کنم که بتول خانم رو بهش گفت..
--نه مهری این دختر خدمتکار مخصوصه اقاست..این کارا جزو وظایفش نیست..
اونم پشت چشم نازک کرد و درحالی که با خشم به من نگاه می کرد گفت: خدمتکار ، خدمتکاره ..چه فرقی می کنه؟..به نظرم گندم خیلی
خوب با کارش اشنا بود فک نکنم این بچه بتونه از پس کارای اقا بر بیاد..
بعدم یه پوزخند حواله م کرد و تا خواستم بهش بگم « تو رو سننه؟..کجات می سوزه که داری این همه جلز و ولز می کنی؟!»
ولی زود از اشپزخونه رفت بیرون..
با حرص رو به بتول خانم گفتم: این چرا با من لجه؟..!واسه اولین باره می بینمش اونوقت..
--ولش کن مادر این دختر اخلاقش همینجوریه..پیش خودمون باشه ولی توقع داشت حالا که گندم نمی تونه بیاد اقا اونو خدمتکاره مخصوصه
خودش بکنه..ولی حالا که می بینه اینجوری شده یه کم از تو رو ترش می کنه..به دل نگیر دخترم..
اهــــان..پس بگو مهری خانم دلش از کجا پره..
دقیقا الان داره دق می کنه واسه اینکه نتونسته به اون چیزی که می خواسته برسه..
حالا خدمتکاری هم افتخار داره؟!..
اونم واسه این دیو سگ اخلاق..
خنده م گرفته بود..هر دقیقه یه چیزی بهش نسبت می دادم..
کوه یخ..خون آشام..حالا هم دیو سگ اخلاق..اتفاقا هر سه هم بهش می اومد..
-بتول خانم می شه یه کم راهنماییم کنید دقیقا من باید چکار کنم؟!..
روغن تو ماهیتابه داغ شده بود که پیازا رو ریخت توش..
همونطورکه تفت می داد گفت: مگه اقا خودش بهت نگفته دخترم؟!..
-چرا گفت ولی انقدر یه نفس حرف زد من که هیچی از حرفاش نفهمیدم..
شعله ی گازو کم کرد و گفت: اقا هرروز راس ساعت 8از ویلا میرن بیرون..گاهی برای ساعت 12ظهر میان ویلا ولی اکثر اوقات تو شرکتشون
می مونن..اما هر شب سر ساعت 8خونه هستن..دیگه یه وقت اگه براشون کار پیش بیاد شرکت نمیرن..
-خب این از رفت و امدش..وظیفه ی من چیه؟!..
--والا اینطور که اقا گفتن هر روز صبح بعد از رفتنشون باید لباساشون رو بشوری و خشک کنی و اتو بزنی..
بعدم با نظم بذاری تو کمدشون..اتاقشون و مرتب کنی و این کارا تا قبل از ساعت 12ظهر باید انجام بشه..
بعد هم که اگه ظهر برگشتن ویلا باید وسایل استراحتشون و اماده کنی..حالا به هر چی که نیاز داشته باشن..میز غذاشون رو تو باید بچینی و
مو به مو به دستوراتشون عمل کنی..
پیازا سرخ شده بودن که گوشت و زردچوبه و نمک رو هم اضافه کرد..
ادامه داد: اقا رو وسایلشون خیلی حساسن..به تمیزی هم اهمیت میدن..از عطر گل یاس خیلی خوششون میاد..برای همین هر شب باید از
اسپری گل یاسی که روی میز اتاقشون هست اطراف اتاقشون بزنی..
-عطر یاس بوش تند نیست؟!..
خندید: نه دخترم..اقا از اصلش استفاده می کنه..اتفاقا بوش خیلی هم مطبوع و لطیفه..
با لبخند سرمو تکون دادم..
لوبیا قرمز و سبزی سرخ کرده رو هم اضافه کرد ..انگار داشت قرمه سبزی درست می کرد..
مواد و خالی کرد تو قابلمه و یه کم اب جوش ریخت روش..بعد هم گذاشت سر گاز و شعله ش رو گذاشت رو متوسط تا بجوشه..

@romangram_com