#آرشام_پارت_92
در و دیوارش از تمیزی برق می زد..
اتاقم، حموم جدا داشت که وقتی واردش شدم برق از کله م پرید..
یه دور نگامو به اطراف چرخوندم..
یه وان بیضی شکل و بزرگ به رنگ سفید سمت چپ که لبه ی وان چند تا شامپو وصابون چیده شده بود..
یه حمام شیشه ای با فاصله ی کم از وان درست کنارش قرار داشت که 2تا دوش داشت و یکیش متحرک بود..شیشه ای که جای دیوار توش
کار شده بود کاملا صاف و شفاف بود و کاشی ها وسرامیکای کرم قهوه ای..
یه قفسه ی شیشه ای سمت راست که توش پر بود از انواع شامپو ها و نرم کننده ها..
2تا شمع بزرگ هم گذاشته بودن تو قفسه که وقتی بوشون کردم دیدم عجب عطری داره..بوی یاس..
می دونستم روشنشون کنم فضای حموم پر از رایحه ی خوش عطر یاس میشه..
برگشتم ..چشمم به اینه ی قدی افتاد که درست رو به روی حموم شیشه ای قرار داشت.. و کنارش یه جالباسی فلزی به دیوار اویزون بود..
حوله م رو بهش اویزون کردم ودیگه معطلش نکردم .. سریع لباسامو در اوردم..
حالم داشت از خودم بهم می خورد..منی که عادت داشتم هر روز دوش بگیرم این مدت حتی یه قطره اب به تنم نخورده بود..
سریع وانو پر از اب کردم و نشستم..چه حسی..معرکه ست..
کمی از شامپو بدن ریختم تو اب و صابون رو هم برداشتم..بوی گل یاس می داد..
به بدنم کشیدم و از حس خوبی که بهم دست داد و بوی مطبوعی که بینیم رو نوازش کرد لبخند ِ عمیقی نشست رو لبام..
تو وان لَم دادم و با خودم گفتم: نه همچینم بد نیستا..یه جورایی فکر کنم بتونم اینجا رو تحمل کنم..
و با این فکر تو اینه نگاه کردم و یه چشمک واسه خودم فرستادم و با شیطنت ادامه دادم: البته اگه خون آشام خوشگله رو در نظر نگیریم..
خندیدم..
الان می خندم ولی می دونم بعد که کارم اینجا شروع بشه روزای سختی رو با وجود آرشام باید تحمل کنم..
کارم که تموم شد دوش گرفتم و حوله م رو پوشیدم..
هنوز بدنم خیس بود..
از نوک ِ موهام قطرات اب به روی شونه ی ل خ ت م می چکید و سر می خورد می رفت تو یقه م..
در حالی که سرم پایین بود سرخوش از حموم اومدم بیرون..
همونطور که لبخند به لبم بود سرمو بلند کردم که با دیدنش شوکه شدم و از ترس جیغ کشیدم..وای..
نشسته بود رو تخت و با اخم کمرنگی زل زده بود به من..
وای..خدا..نفس نفس می زدم..
نکنه واقعا این خون اشامه؟..!یهو جلو ادم ظاهر میشه..
چون حضورش کاملاااااا غیرمنتظره بود به کل فراموشم شده بود الان تو چه وضعیتی جلوش وایسادم..
یه حوله ی کوتـــاه تا بالای زانو که قسمت سرشونه اش باز بود..
و نگاهشو دیدم که از نوک انگشتای پام تا توی چشمامو انالیز کرد تازه اون موقع بود که به خودم اومدم..خاک عالم تو ســــرم..
شدم یه گلوله اتیش و داد زدم: هی چشا کور شُدتو بچرخون اونور تا با همین ناخنام از کاسه درشون نیاوردم..اینجا مگه اتاقه من نیست پس
چرا عین ِ خـ..
از جاش پرید که با همین حرکته کوچیک و به جا ساکت شدم..
خواستم بدوم و از در برم بیرون که دیدم بدتر میشه..با این سر و وضع کجا در برم؟!..
ولی بازم سر جام نایستادم و اون که می اومد جلو من می رفتم سمت چپ..
خواستم بدوم که نامرد نذاشت و با 2تا قدم بلند جلومو گرفت..
نگاش که کردم دیدم صورتش از عصبانیت سرخ شده..
تا به خودم بیام موهامو تو چنگ گرفت و کشیـــد..
سرم به عقب کشیده شد و بلند جیغ کشیدم..
صورتشو اورد جلو و مماس با صورتم..
--باید یادت بدم با رئیست چطور صحبت کنی..من هر کار که دلم بخواد می کنم احمق..
موهامو محکمتر کشید و داد زد: هر کـــار شیر فهم شـــد؟..
دستمو گذاشتم رو دستش که موهامو بیشتر از این نکشه ولی نمی تونستم جلوشو بگیرم..
یه کم تو چشمام که از درد جمع شده بود نگاه کرد و در اخر با خشونت رهاشون کرد..
با این کارش موهای نمناکم باز شد و همونطور ازادانه ریختن رو شونه هام..
نمی تونستم ساکت باشم..از الان باید بهش حالی می کردم من مثل خدمتکار قبلیش نیستم..
اب دهنمو قورت دادم و به موهام دست کشیدم..
فقط تو چشمام زل زده بود..
@romangram_com