#آرشام_پارت_91

دیــــوانه آرشامو انتخاب کردی؟!..
چرا یه ثانیه فک نمی کنی تو دختر؟..
اصلا چی شد اینو گفتم؟..
--چی شد؟..انتخابتو کردی؟..
اروم دستمو از رو صورتم کشیدم پایین..جلوم وایساده بود..یعنی انقدر خرفت و نفهمه؟..
فقط سرمو تکون دادم..
--خب..کدوم؟!..
-گفتم دیگه..
--چی گفتی؟..
--انتخابمو..
--نشنیدم یه بار دیگه بگو..
تو دلم گفتم کَـــــری؟!..
-چی بگم؟..
با حرص گفت: منو به بازی نگیر دختر.. بگو انتخابت چیه؟..
سعی کردم بی تفاوت باشم وحرفمو بزنم..
واسه همین درحالی که خیره تو چشماش بودم گفتم: اینجا رو به قصر شایان ترجیح میدم..
اخماش کمی از هم باز شد و در حالی که سر تکون می داد گفت: حتی به مرگ؟..
منم سرمو تکون دادم و جواب دادم: حتی به مرگ..
لبخند کجی نشست گوشه ی لبش و گفت: بسیار خب..من همینجوری نمی تونم تو رو اینجا نگه دارم..یه سری شرط و شروط لازمه که حتما
باید بهشون عمل کنی..
با تعجب گفتم: چه شرطی؟!..
--باید اینو بدونی که من می تونم بدتر از شایان باشم..و اگه یک روز فکر فرار به سرت بزنه من زودتر از اون پیدات می کنم.. و زمانی که پیدات
کنم خودت و کسی رو که بهت پناه داره رو زنده نمیذارم..شیر فهم شـــد؟..
با تردید سرمو تکون دادم..
--باید یکسری قرارداد امضا کنی..و بهم تعهد بدی..
همه ی کارهای من به تو مربوط میشه و باید اونها رو به نحو احسنت انجام بدی..چه کارهای شخصی و چه معمولی..
بدون اجازه ی من حق نداری از ویلا بیرون بری..
اگه مورد مشکوکی ازت ببینم بهت حق نزدیک شدن به تلفن رو هم نمیدم..
اتاقت درست رو به روی اتاقه من انتهای راهرو..ِ
تلفن اتاقم به تلفن اتاقه تو روی پیغامگیر تنظیم شده که هیچ کس جز من نمی تونه برات پیام بذاره و برای زمانیه که باهات کار فوری دارم..
وقتی ازت خواستم به اتاقم بیای اگر 1دقیقه تاخیر کنی باید پای عواقبش هم بایستی..
به هیچ کدوم از خدمتکارها اجازه ی ورود به اتاق و مکان های شخصیم رو نمیدی..فقط تو باید اینکارو بکنی..
و اگه بفهمم کارتو دادی به بقیه انجام بدن به سختی مجازاتت می کنم..
راس ساعت 7از خواب بیدار میشی و بعداظهرها 2ساعت استراحت داری و تا ساعت 12شب باید تحت نظر و اوامر من باشی..
غذات رو با دیگر خدمتکارا می خوری..
و می مونه باقی ِ کارها که اون ها رو بعد میگم..
اون حرف می زد و من دهنم لحظه به لحظه بیشتر باز می شد..
چشمام از کاسه زده بود بیرون و از تعجب کم مونده بود پس بیافتم..
بابــــــا خفه نشــــی..موندم این همه پشت هم وِر زد نفس کم نیاورد؟..چی میگه این؟..مگه پادگانه؟..
ساعت 7بیدار باش و 12خاموشی و..
از صبح تا شب باید در خدمت اقا باشم..اینجوری امواتمو که میاره جلو چشمم..
تو خونه ی منصوری منه خر باید هم کلفتی می کردم و هم پرستاری..یه تنه و دست تنها..ولی اینجا شدم خدمتکار مخصوص و یه جورایی
سرتر از بقیه ی کارکنان ..هه..
میگن کاچی به از هیچی..
ما هم پامونو میذاریم رو رکاب و می زنیم به جاده تا ببینیم تهش به کجا می رسه..
**********************
ایـــــول عجب حمومی..
تو خونه ی منصوری حموم خدمتکارا جدا بود که به هیچ وجـــــه به پای این سرویس نمی رسید..

@romangram_com