#آرشام_پارت_89
همونطور که لمسشون می کرد پنجه هاشو فرو کرد لا به لای موهام و..به ارومی کشید..دردم نیومد چون حرکتش با خشونت نبود..
پوزخند می زد و نگاهش همچنان سرد بود..
ولی من از درون داغ بودم..فقط کف دست و پام سرد بود و.. این تضاد رو تو دمای بدنم درک نمی کردم..
زمزمه کردم: و چی؟!..
صدامو که شنید نگاشو از روی موهام گرفت و توی چشمام دوخت..به ارومی سرشو تکون داد و ازم فاصله گرفت..
همین که ازم جدا شد نفسمو فوت کردم بیرون..داشتم سنکوپ می کردم..این دیگه کیه؟!..
--گندم..خدمتکار مخصوصم 2روزه که بیماره و برای مدت طولانی نمی تونه به اینجا بیاد..اکثر کارهای من چه خصوصی و چه عادی رو اون
انجام می داد ..وبه همین خاطر توی این 2روز نبودنش حس می شد..و من از تو می خوام که..
نگام کرد و چیزی نگفت..منم که گاگول نبودم تا تهشوخوندم..ازم می خواست خدمتکار مخصوصش باشــــــم؟؟!..!
بدون اینکه چیزی بگم ذهنمو خوند و جواب داد: درست حدس زدی..تو باید جای اون کارهای منو انجام بدی..جز به جزء از دستورات ِ من
اطاعت می کنی و اگر کوچکترین سرپیچی تو کارت ببینم..
ادامه نداد ولی جوری نگام کرد که یعنی حساب کار دستم بیاد..
هی هیچی نمیگم این یارو فک کرده کیه؟..!هه..خدمتکاره مخصوص..اونم واسه کـــی؟..!یه خون آشام..بدتر از منصوری..
باز زبونم عین موتور کار افتاد و پشت سر هم گفتم: اول ببین من قبول می کنم بعد واسه من کتاب قانون رو کن..من حاضرم همون مرگو
انتخاب کنم ولی پیش تو کار نکنم..ظاهرا هوا ورت داشته جناب..
پوزخندش عمیق تر شد و گفت: لازم نیست این همه حرص و جوش بخوری گربه ی وحشی..حرص و جوش ِ اصلی واسه زمانیه که می
فرستمت خونه ی شایان..
داشت سواستفاده می کرد عوضی..
با عصبانیت نگاش کردم و گفتم: به همین خیال باش ..گفتم که من نمیذارم..خودمو می کشم..
داد کشید: خب بکــش دختره ی احمق..کیه که کَکِش بگزه؟..د یالا..اینکارو بکن..
یه چاقوی ضامن دار از توی جیب شلوارش در اورد و پرت کرد طرفم..رو هوا قاپیدمش و با وحشت تو دستم فشارش دادم..
--چرا وایسادی؟..نکنه کار کردن باهاشو بلد نیستی؟..
با چند گام بلند جلوم ایستاد و دست یخ زده مو تو دست پر از حرارتش گرفت..
چاقوی ضامن دارو کشید و دسته ش رو گذاشت کف دستم..دستام از مچ بی حس شده بود..دستم رو تو دست خودش مشت کرد و..
فریاد زد: می خوام بهت نشون بدم خودکشی چه لذتی داره..می خوای بمیری؟..پس چرا دست ، دست می کنی احمق؟..
چشمام تا اخرین حد گشاد شده بود و با ترس نگام بین چاقو و صورت آرشام در گردش بود..خدایا این روانی داره چکار می کنه؟!..
دستمو برد بالا..رو به شکمم گرفته بود ..اگه دستم تو دستش نبود بی شک چاقو رو ول کرده بودم..
زبونم بند اومده بود و می دیدم که شقیقه ش به شدت نبض می زد..
عرق سردی رو پیشونیم نشسته بود و صورتم خیس از اشک بود..می ترسیدم..خدایا دارم می میرم..نه..نــه خدا..
ولی زبونم بند اومده بود و فقط نگام بود که از وحشت داشت از کاسه می زد بیرون..
اما اون جدی کارشو انجام می داد و در این بین هر دو به نفس نفس افتاده بودیم..
من از ترس و اون..
از خشم..
با خشونت داد زد: واسه مردن اماده ای؟..چیزی که خودت انتخاب کردی..پس طعمش رو بچش..برای همیــشـــه..
با فریاد دستمو که تو دستش بود و رو به شکمم اورد پایین و..
جیغ کشیدم: نـــــــــــه..
*********************
چشمامو اروم باز کردم..نگاهه گنگی به اطراف انداختم..
همون اتاق..رو زمین افتادم و..اون روی صندلی نشسته..
یه دفعه مغزم به کار افتاد و..با وحشت دستمو به شکمم کشیدم..هیچ دردی حس نمی کردم..
با تعجب و ترس سرمو بلند کردم و باز به شکمم دست کشیدم..لباسم سالم بود و هیچ لکه ی خونی هم روش دیده نمی شد..
پس..
صداشو که شنیدم سرمو چرخوندمو نگاش کردم..
--متاسفم.. مرگ موفقی نداشتی..حتی عرضه ی مردنم نداری..
با عصبانیت زل زدم تو صورتشو تو جام نشستم..
-خفه شو عوضی..اصلا به تو ربطی نداره که من می خوام چکار کنم..مردنم دست خودمه و توی اشغال داشتی منو..
--می کشتم..اره می خواستم همین کارو بکنم..
سرش داد زدم: پس چرا نکردی؟..
@romangram_com