#آرشام_پارت_82
با حرص گفت: به هیچ کجا پسر..چرا نمی خوای بفهمی که قضیه ی بین من و دلارام یه مسئله ی کاملا شخصیه؟!..
-مسئله؟!..
بلندتر گفتم: من باید بدونم شایان..تا اینجاش با هم بودیم پس چیز شخصی بینمون نیست..بهم بگو تا اجازه بدم ببریش..
نگاهش اروم گرفت و گفت: باشه..اگه حرفام باعث میشه از خر شیطون پیاده شی ، باشه..برات میگم..ولی بذار ببینمش..
نگاهه کوتاهی بهش انداختم ..تردید نداشتم..و..
اهسته سرم رو تکان دادم..
«دلارام»
هر دوشون توی سالن بودن و وقتی نگاهه شایان به من افتاد به طرفم قدم برداشت که منم با ترس رفتم پشت گندم مخفی شدم..
از چیزی که می ترسیدم داشت به سرم می اومد..
نگاهش برق پیروزی داشت..
آرشام خدمتکارا رو مرخص کرد و حالا ما سه تا تو سالن تنها ایستاده بودیم..وقتی دیدم داره میاد طرفم ناخداگاه رفتم طرفه مخالفش..
همونجایی که آرشام ایستاده بود..
با فاصله ازش ایستادم و رو به شایان داد زدم: توی پست فطرت چی می خوای از جونم؟..!چرا دست از سرم بر نمی داری؟!..
شایان خواست حرفی بزنه که آرشام دستشو بلند کرد..شایان نگاهش کرد ولی من با وحشت فقط به اون نگاه می کردم..
--حالا که دیدیش پس همه چیزو بگو..می شنوم..
شایان نگاه بی پرواش رو به من دوخت و در حالی که سر تا پام رو از نظر می گذروند گفت: این دختر زیباست..درست مثل مادرش..نه.. حتی از
اونم زیباتر..
به طرفم اومد و منم عقب عقب رفتم..
در همون حال که نگاهه وحشت زده م تو چشماش میخکوب شده بود اون ادامه داد: مادرش و نتونستم ولی خودشو می تونم به دست
بیارم..می خوام بشه ملکه ی قصرم..باهاش کمتر از ملکه ها رفتار نمی کنم و به کسی هم چنین اجازه ای رو نمیدم..
نگاهش از چشمای بی ح ی ا ش تا توی جسمم نفوذ می کرد و تنم رو به رعشه می انداخت..
به گونه م که دست کشید وجودم یخ بست و چشمامو بستم..
--این دختر لیاقتش همینه که تو قصر من خانمی کنه..
دستش و که از روی صورتم برداشت چشمامو باز کردم و همراهش قطره های اشکم روی گونه م سرازیر شدن..
نگاهه پر از ه و س ش روی ل ب ها و گردنم خیره موند..
بعد از چند لحظه برگشت و به آرشام نگاه کرد..
--من این دختر رو می خوام..و اینو بدون هر طور که شده به دستش میارم..برای رسیدن به مادرش کل خانواده ش رو نابود کردم..ولی بازم
مادرش ماله من نشد..اما الان..
برگشت و پر حرارت نگام کرد..بر خلاف سنش ظاهرش خیلی جوونتر نشون می داد..مثل یه جوون شاد و قبراق بود و در شعله ی ه و س و ش
ه و ت می سوخت..
--قضیه ی ما فرق می کنه..این دختر تنهاست و دیگه هیچ کس و نداره..جایگاهی رو که می خواستم یک روز به مادرش بدم حالا به خودش
میدم..
لباش و با زبون تر کرد و گفت: تو با من میای..برات سنگ تموم میذارم دختر..پیش من جات امنه..اونجا می تونی خانمی کنی..میشی
سوگلی ِمن ..بین تموم زن هایی که تا به الان باهاشون بودم تو برام تکی..دیگه چی از این بهترعزیزم؟!..
دستشو اورد جلو و به زیر گردنم کشید که با ترس جیغ کشیدم و از زیر دستش فرار کردم..
دیگه کسی نبود که جلودارم باشه..
تند تند حرف می زدم و فحشای ر ک ی ک بارش می کردم..
گفت تنهام ..اره تنهام خدا..ولی تو نذار اینا فک کنن که من بی کسم..نذار دسته این حیوون بهم برسه..
وسط جفتشون ایستاده بودم و اشک می ریختم..
با گریه رو بهش کردم و گفتم: تو گـ...ه خوردی مرتیکه ..کثافت تو از روی ه و س می خواستی مادرمو بی ابرو کنی..مادرم شوهر داشت..بابام
شوهرش بود ولی تو با نقشه تو خونواده مون نفوذ کردی..
با پشت دست به حالت عصبی اشکامو پاک کردم و دماغمو با سر وصدا بالا کشیدم..
-حالا چی داری میگی؟..!مادرم به خاطر تو مرد..اون از دست تو و بی غیرتی بابام دق کرد و..
تو بابام و خامش کردی..برادرمو جوون مرگ کردی..تو خانواده ی منو ازم گرفتی بی وجود حالا جلوم وایسادی میگی می برمت تو قصرم خانمی
کنی؟..!امیدوارم اون قصربا همه ی زرق و برقش رو سرت خراب شه حماله بی خاصیت..
جلو پاش تف انداختم و جیغ کشیدم: تف به روت بیاد نا کس ِ عوضی که انقدر مار صفتی..فک کردی با این حرفات می تونی خامم کنی؟..!من
اگه یه درصد احساس بی کسی کنم خودم و می کشم..اونوقت بیام پیش تو؟..!برو به درک..
گلدون کریستال روی میز کنار دستم و برداشتم و پرت کردم طرفش..
@romangram_com