#آرشام_پارت_78

--می دونم ..ولی این چیزی رو تغییر نمیده..
-یعنی چی؟؟..!!پس تو که می دونی مریضی با من اینجوری رفتار می کنی؟..!مگه من چه هیزم تری به توی روانی فروختم؟!..
و با لحن فوق العاده وحشتناکی گفت: هنوز باهات تسویه حساب نکردم خانم کوچولو..یادت که نرفته؟..!به خاطر تموم توهینات به من هنوز
مجازات نشدی..
از زور ترس گلوم خشک شده بود..به سرفه افتادم و وقتی حالم جا اومد درحالی که تقلا می کردم تا دستم و ازاد کنه گفتم: تو هنوز تو گذشته
سیر می کنی عُقده ای؟..فک نمی کردم ازم کینه شتری داشته باشی ..من اگه می دونستم با یه خل و چل طرفم به هفت جد و ابادم می
خندیدم بخوام سر به سرت بذارم و..
همچین برم گردوند طرف خودش و دستاشو دورم حلقه کرد که صدای « تیریک » شکستن قولنجمو شنیدم..کمرم درد گرفته بود و اخمام تو
هم رفت..
چشماش تو تاریکی مثل چشمای گرگ برق می زد..
زیر لب غرید: لحظه به لحظه بیشتر باعث ازارم میشی..بعضی اوقات دوست دارم یه چاقو فرو کنم تو قلبت یا حتی با دستای خودم خفه ت
کنم..
با اینکه جملاتش ترسناک بود زبون باز کردم و لرزون گفتم: پ..پس چرا اینکارو نمی کنی؟..!پس چرا تا الان یه خنجر برنداشتی فرو کنی تو
قلبم؟..!چرا منو نمی کشی تا هم خودت خلاص شی هم من ازدست ِ تو؟!..
صدام لحظه به لحظه بیشتر اوج می گرفت..انگار باز داشتم گستاخ می شدم و این هم به خاطر رفتار پر از خشونت ِ اون بود..
حرف زور تو کتم نمی رفت..می دونستم زبونم زیاد از حد درازه و به قول پری که همیشه به شوخی می گفت ( بالاخره یه روز سرت و پای
زبونت میدی دلارام).. ولی خب بازم دست خودم نبود..نمی تونستم خودمو کنترل کنم..عینهو چی ترسو بودما ولی خب جلوی زبونمو هم نمی
تونستم بگیرم..
چند ثانیه سکوت کرد و خیره شد تو صورتم..و بعد با لحن خاصی زمزمه کرد: خیلی دوست داری اینکارو بکنم؟..پس راه بیافت..نشونت میدم..
افتاد جلو و منو هم دنبال خودش کشید..خودمو به عقب هول می دادم و چیزی نمی گفتم..
خدایا عجب غلطی کردم..به چیز خوردن افتاده بودم..نکنه جدی جدی بخواد خلاصم کنه؟!..
دید یکسره دارم تقلا می کنم با یه حرکت بلندم کرد و منو انداخت رو دوشش..
جیغ کشیدم و با مشتای ظریفم می زدم به شونه های عضله ای و سفتش تا ولم کنه..ولی انگار با دیوار بودم..
نزدیک ویلا بودیم و انقدر جیغ و داد کردم که محکم زد به ب ا س ن م و داد زد: اگه همین الان خفه خون نگیری همینجا دخلت و میارم..
جیغام ریز شده بود ولی دست از تقلا و مشت زدن بر نداشتم..عین آهن سفت بود لامصب..همه ش عضله ست..خدایی عجب هیکل و زوری
داشت..
تو اون گیر و دار یه دفعه یاد گذشته هام افتادم حدودا یکی 2سال پیش بود تو فیلمایی که از پری می گرفتم می دیدم پسره عاشقه دختره
ست و دختره هم واسه ش ناز می کنه و نمیره طرفش..پسره هم با عشق میره جلو و دختره رو میندازه رو شونه ش ومی برش تو اتاق و..
ووووووییییییییی چقده من ذوق مرگ می شدم توی اون لحظه ی حساس و تو دلم ارزو می کردم یه روز همچین مرد ِ عاشقی پیدا شه منو هم
بندازه رو پشتش و ببره..
حالا هر جا ولی حتما منو بندازه رو پشتش ..این ارزویی بود که تا قبل از برخودم با این خون آشام داشتم ولی الان به چیز خوردن افتاده بودم
که به جای اینکه رو شونه ی عشقم باشم و حالش و ببرم رو شونه ی این یارو هستم که اصلا حرف حسابم تو گوشش نمیره چه برسه به اینکه
حالیش بشه احساس چی هست وچند بخشه ؟..
حالا بوی عطرش رو واضح تر حس می کردم..اصلا انگار این بو از همون اول تو دماغم مونده بود..
انگار یادم رفته بود قراره باهام چکار کنه..
دیگه بهش مشت نمی زدم و صدایی هم ازم در نمی اومد..فقط با پنجه هام بلوز مشکیش رو از پشت کمر تو چنگ گرفته بودم و سرم رو شونه
ش بود..
پشت گردنش بیشتر این بوی مست کننده رو به خودش گرفته بود..ناخداگاه صورتم و چسبوندم بهش و نفس عمیق کشیدم..قبلا در مورد
ادکلنای ت ح ر ی ک کننده شنیده بودم .. یعنی اینم از هموناست؟!..
اره لابد ، وگرنه باعث نمی شد اینقدر بی خیال از اطرافم غافل بشم و عین گربه چارچنگولی بچسبم بهش و..
موهام کج ریخته بود یه طرفم و صورتمو به گردنش فشار می دادم تا بتونم بیشتر این بو رو حس کنم..چه حالی میده لامصب..
همه جام گرم شده بود..ناخداگاه دستم و اوردم بالا و تو موهاش چنگ زدم..
دیدم که داره از پله ها میره بالا...تموم راه رو سکوت کرده بود..منم که تو عالم خودم داشتم کیف می کردم..(( کسایی که این چنین عطرایی رو
استشمام کرده باشن می دونن این بیچاره داشته چی می کشیده))..
نفهمیدم کسی جلو راهش سبز شد یا نه..اصلا کسی تو این خراب شده بود؟!..
دیدم در یکی از اتاقا رو باز کرد و رفتیم توش..گفتم الانه که منو بذاره زمین و باز یاد کاری که می خواست باهام بکنه افتادم..
با ترس انگشتام و از لای موهاش بیرون کشیدم و سرمو بلند کردم..
تا به خودم بیام پرت شدم رو مبل 2نفره ای که خیلی هم نرم بود..صورتم تو کف مبل فرو رفت..

@romangram_com