#آرشام_پارت_77

که یه دفعه یکی زیر گوشم غرید: اگه همین الان از روی من بلند نشی کاری می کنم که سه سوت رَوونه ی اون دنیا شی..اونوقت می فهمی
مرگ با درد و زجر چه مزه ای میده دختره ی احمق..
چشمام از ترس گرد شد..حس کردم یه چیزی رو شکمم سنگینی می کنه..
وای چرا ازاول نفهمیدم؟!..
بهش دست کشیدم..یکی منو از پشت گرفته بود تو بغلش..صداش..ص..صدا..صداش..
با ترس روش تکون خوردم و افتادم رو دنده تا پاشم که ارنجم فرو رفت تو شکمش صدای دادش بلند شد..هول شدم چرخیدم که..افتادم روش..
شالم از سرم افتاده بود و موهام جلو صورتمو گرفته بود..سرمو به راست تکون دادم و نصف موهام رفت کنار..
حالا صورتش کاملا جلو روم بود..اولین چیزی که نگام باهاشون گره خورد چشمای به سیاهی شبش بود..
انقدر ترسیده بودم که به نفس نفس افتادم..
موهای بلندم رو شونه ی چپش پخش شده بود و نیمی از صورتم رو پوشونده بود..
با اخم غلیظی زل زده بود تو چشمام..هیچی نمی گفت ولی از فک منقبض شده ش فهمیدم خیلی عصبانیه..
اوممممم..عجب بویی..
این .. بوی عطر..
یه نفس عمیق کشیدم که ناخداگاه چشمام باریک شد..یا به نوعی شبیه ادمای خمار شدم..
لامصب عجب ادکلنی به خودش زده بود..دوست داشتم پاشم از روش بزنم به چاک و تا اونجایی که می تونستم بدوم ولی این بوی لعنتی نمی
ذاشت..
انگار با چسب دوقلو منو چسبونده بودن بهش..به جای اینکه از روش پاشم دوست داشتم تند تند نفس بکشم..
بوی تلخ و در عین حال سردی که تو دماغم می پیچید باعث شد یه کم احساس گرما کنم..
نگام تو چشماش زووم شده بود ولی موهام نمی ذاشت راحت باشم..دست سردم و اوردم بالا که موهامو بزنم کنار ولی یهو مغزم عین موتور به
کار افتاد و..
خاک بر سرم کنن تو این هاگیر واگیر خودمو چسبوندم به این یارو که چی بشه؟!..
اوممممم..بازاون بــــو..داشت دیوونه م می کرد که چشامو بستم و نفسمو حبس کردم..اره همینه الان وقت فراره نه اینکه..
چشمامو که باز کردم دیگه نگاش نکردم وبه ظاهر با ناله خواستم از روش پاشم که همینکارو هم کردم ولی اون فرزتر از من بود که با یه حرکت
خیلیــــی باحال و حرفه ای دستاشو گذاشت رو زمین و با یک جهش از رو زمین پاشد ایستاد..
ولی چون من زودتر از روش بلند شده بودم یه قدم جلو بودم و خواستم بدوم که تند دستمو گرفت و گفت: کجــــا ؟!..
دیگه فکر این نبودم شالم افتاده رو زمین و الان تو چه وضعی هستم..فقط نمی خواستم تلاشم واسه فرار به هدر بره..
مظلوم برگشتم نگاش کردم..سرمو انداختم پایین..خواست منو بکشه سمت خودش که به عنوان ممانعت دستمو اوردم بالا و اون که فکر می
کرد می خوام تقلا کنم کاری نکرد ولی من سرمو خم کردم و در کسری از ثانیه یه گاز محکمممممم از دستش گرفتم که صدای نعره ش به
اسمون بلند شد..حلقه ی دستش که از دور مُچم شل شد دستمو کشیدم و الفرار..
دیگه به پشت سرم نگاه نمی کردم فقط می دویدم..دعا ، دعا می کردم کسی جلوم سبز نشه..
صدای قدماشو از پشت سر می شنیدم..ولی برنگشتم نگاه کنم و ببینم چقد باهام فاصله داره..
فقط صدای فریادش و شنیدم..
--وایسا دختر..با تو َم بهت میگم وایسا..اوضاعت و از اینی که هست خرابتر نکن..بالاخره که دستم بهت میرسه..
صنار بده آش به همین خیال باش روانی..فک کردی چی؟..!منو خر فرض کرده بود مرتیکه پوفیوز..
نمی دونستم دارم کدوم وَری فرار می کنم..فقط می دویدم..دنبال یه در خروج می گشتم ولی بین درختا گیر افتاده بودم..
اینبار برگشتم ببینم هنوز پشتمه یا نه که دیدم خبری ازش نیست..اینجاها هم انقدر تاریک بود که اگه درختا رو از روی سایه شون نمی دیدم
مطمئنا با سر می رفتم تو یک به یکشون..
از بس که دویده بودم نفسم بالا نمی اومد ..سر جام وایسادم تا حالم جا بیاد..
چند تا نفس عمیق پشت سر هم کشیدم و باز خواستم بدوم که یه سایه جلوم سبز شد..سایه ی یه مرد قد بلند و چهارشونه بود..و بعد هم بوی
عطرش..
با ترس جیغ بلندی کشیدم و برگشتم که جفت بازوهامو از پشت گرفت تو چنگش و منو کشید تو بغلش..
هر چی تقلا می کردم فایده ای نداشت..زورش بهم می چربید..
-ولم کن روانی..
--ببند دهنـتـــو..کجا می خواستی در بری؟..از دست کی؟..من؟..!د ِ اخه دختره ی احمق مگه می تونی؟!..
-خودت خفه شو عوضی..بذار برم پی زندگیم..چی از جونم می خوای؟..
بلند داد زد: همون جونتـــو..
با ترس دست از تقلا برداشتم..اب دهنم و با سر و صدا قورت دادم که زیر گوشم گفت: ترسیدی؟..پس اگه بفهمی می خوام چکارت کنم که..
نذاشتم ادامه بده با ترس و لرز گفتم: چ..چی می خوای؟..تو رو خدا بذار برم..بابا من هیچ کاره م..به قرآن من با منصوری نسبتی ندارم..

@romangram_com