#آرشام_پارت_73
شیدا دستم رو به ارومی کشید..همراهیش کردم..
--بریم برقصیم؟!..
-تازه اومدین..وقت هست..
--نه من الان می خوام باهات برقصم..واسه ش لحظه شماری می کنم عزیزم..
به ناچار سرم را به نشانه ی قبول درخواستش تکان دادم..
میان جمعیت در حال رقص ایستادیم و دستش را در دست گرفتم..یکی از دستانش رو به روی شانه م گذاشت و من دست دیگرم را به دور
کمرش حلقه کردم..
میانمان فاصله ی کمی بود که شیدا همان را با یک قدم خیلی کوتاه پُر کرد..
درحالی که اروم و هماهنگ با آهنگ می رقصیدیم نفس عمیق کشید وگفت: بوی ادکلنت محشره..به ادم یه حال ِ خاصی دست میده..
تو دلم پوزخند زدم..اون چه می دونست که من از قصد از چنین ادکلنی استفاده می کنم؟..ادکلن ِ ت ح ر ی ک کننده..
ولی نه تا اون حد که..
فقط می تونست نسبت به من احساس عمیقی پیدا کنه..این بو کشش ِ اون رو به طرف من بیشتر می کرد..
سرشو به روی سینه م گذاشت و پیاپی نفس عمیق کشید..
ارام و مرتعش گفت: اوممممم..معرکه ست..نمی دونم چرا میل به اینکه از اغوشت بیام بیرون رو ندارم..دوست دارم تا اخر شب همینطور بمونم و
بهت اجازه ندم لحظه ای ازم جدا بشی..
اون به حرف ها و نجواهای عاشقانه ش ادامه می داد و من بی تفاوت به اطرافم نگاه می کردم..حتی اگر دستش هم برام رو نشده بود باز هم
هیچ حسی نسبت بهش نداشتم..
شیدا یکی از اهدفه من برای گرفتن ِ انتقام بود..
تنش داغ شده بود و این گرما از کف دستش به روی شونه م احساس می شد و دستی که به دور کمرش حلقه کرده بودم..
لباس اون شبش یه دکلته ی مجلسی فوق العاده کوتاه به رنگ قرمز اتشین بود..پشت کمرش تا بالای ب ا س ن ب ر ه ن ه بود و از جلو
سرشونه هاش هم ازادانه بیرون افتاده بود..
موهاش رو بالای سرش بسته بود و آرایش نسبتا غلیظی بر چهره داشت..
سرش رو بلند کرد وبه چشمام زل زد..نگاهم تماما سرد بود..ولی باز هم متوجهش نشد وصورتش رو به نشانه ی ب و س ی د ن ل ب هام جلو
اورد..
هیچ کششی نداشتم..حتی نفرتم ازش چندین برابر شده بود..
به چشمانش خیره شدم .. ل ب هاش مماس با ل ب انم بود که صورتمو کمی به عقب متمایل کردم..
-بریم..من خسته شدم..
ناکام از عملی که قصد انجامش رو داشت اخم کرد و شونه م رو محکم نگه داشت..
--نه آرشام..خرابش نکن لطفا..
با تعجب نگاهش کردم که با یک حرکت ل ب هاش رو به روی ل ب هام گذاشت..
شوکه شدم..فکرش رو هم نمی کردم چنین حرکتی ازش سر بزنه..
بی خیال در عالمه دیگری مشتاقانه ل ب انم رو می ب و س ی د که به خودم امدم و بازوهای ب ر ه ن ه ش رو در چنگ گرفتم..
محکم کشیدمش کنار و با خشم ولی صدای نسبتا ارامی گفتم: کار خوبی نکردی شیدا ..اصلا..
و نگاهم رو از روی صورتش گرفتم و ازش جدا شدم..
محکم به روی ل ب هام دست کشیدم..
حالم از این دختر بهم می خورد..
**********************
شایان در طول مهمانی مرتبا در کنار همان زن ایستاده بود..
حتی لحظه ی صرف شام هم رهایش نکرد..
فهمیده بودم که اون رو برای امشب زیر سر داره..وقتی به رفتار و حرکات زن دقیق شدم دریافتم که اهل چنین روابطی هست..
شاید نه به همان غلظت ولی کششی که به طرف شایان داشت..
و دستش که از همان ابتدا به دور بازوان شایان حلقه شده بود..
و ب و س ه ای که شایان در زیر نورکم ِ سالن بر ل ب انش نشاند..
و لبخندی که زن از روی ل ذ ت تحویلش داد..همه را زیر نظر داشتم و به این یقین رسیده بودم..
تیر نگاهه مملو از حسرت ِ دختران زیادی به طرفم نشانه رفته بود..اما مثل همیشه این نگاهه سرد و ابروهای گره زده م بود که نصیبشان می
شد ولی بازهم نگاهشان را نمی گرفتند..
شیدا چند باری که بهم نزدیک شد بارها عذرخواهی کرد ولی من جوابی نمی دادم..
تا اینکه بعد از شام نزدیکش شدم و جدی گفتم: دیگه نمی خوام کار امشبت تکرار بشه..
@romangram_com