#آرشام_پارت_65
جدی بهش گفتم: چی داری میگی تو واسه خودت؟..من حتی پدر ندارم چه برسه به پدرخونده..این هزار بار..
سریع از کوره در رفت و بلند گفت: دِ نشد..زبون ِ ادمیزاد که حالیته؟..پس همین حالا بنال بگو کجاست؟..هر چی که ازش می دونی رو باید
بگی..
صدامو انداختم پس کله م و در حالی که به خودم می لرزیدم بلند گفتم : هی هی افسار ِ یابوتو بکش با هم بریم..من که زبونه ادمیزاد خوب
حالیمه ولی انگار تو نمی گیری من چی میگم..هی عمو..یارو..آقا..هر چی که هستی و نیستی دارم بهت میگم منصوری پدرخونده ی من
نیست..زدی به کاهدون بیچـــاره..
انقدر بلند و تندتند حرفامو تحویلش داده بودم که به نفس نفس افتادم..
خِفتم کرد و همونطور که یقه م تو دستش مشت شده بود منو کشید بالا و با یه حرکت از رو صندلی بلندم کرد..
چشمام کم مونده بود از کاسه بزنه بیرون..
همچین دندوناشو رو هم فشار داد که صدای ساییده شدنشون مو به تنم سیخ کرد..
تو صورتم داد زد: زیادی زِر می زنی دختر.. ببند اون دهنتو تا برات نبستمش..
همچین محکم تکونم داد که مغزمم تو سرم تکون خورد چه برسه به کل ِ هیکلم..
بلند و وحشتناک غرید: زبون ِ درازتو کوتاه کن و از زیر جواب دادن به سوالای من در نرو دختره ی عوضی..وگرنه بلایی به سرت میارم که
رغبت نکنی حتی یه نگاهه کوتاه تو اینه به خودت بندازی..
تو دلم گفتم «سگه کی باشی؟..»
ولی زبونی یه چیز دیگه بهش گفتم..اول اب دهنمو قورت دادم بعد هم مستقیم خیره شدم تو چشماش و گفتم: ولی حرفه من همونه که بهت
گفتم..تو نفهمی به من ربطی نداره..
با عصبانیت تو چشمام براق شد و هولم داد رو صندلی..یا به قولی پرت شدم و افتادم رو صندلی..
به صورتش دست کشید .. نفسش و بیرون داد ..و چشماشو یه بار بست و باز کرد..
سرشو اروم تکون داد و با لحنی که خشم رو توش می شد به راحتی دید ولی پشت نقاب خونسردی مخفیش کرده بود گفت: چیا ازش می
دونی؟..معمولا برای مخفی شدن کجاها میره؟..با کیا تماس داره؟..
وقتی دید عین ِ منگولا فقط دارم نگاش می کنم سرم داد کشید: د ِ بنال بگو چیا می دونی ازش؟..
عین بلبل زبون باز کردم و تند و پشت سر هم گفتم: یعنی چی این حرفا ؟..مگه من بادیگارد یا مشاور و دستیارشم؟..چی داری واسه خودت می
بافی؟..من فقط پرستار ِ اونم..همیشه کاراش و مخفیانه انجام می داد..بدون اینکه بهم بگه کجا میره چمدونشو می بست و تا 1ماه هم پیداش
نمی شد وقتی هم بر می گشت انگار نه انگار..تلفناش هم زنگ خوراش رو خط ثابتش بودن..کسی به خونه ش زنگ نمی زد..فقط گاهی بچه
هاش محض اینکه اعلام وجودی کرده باشن زنگ می زدن و کارشون 5دقیقه هم طول نمی کشید..
و بلندتر گفتم: دیگه چی باید بگم که نگفتم؟..
-چطور قبول کردی که دختر خونده ش باشی؟..
به حالت گریه نالیدمو گفتم: ای خــــداااا..منو گیر ِ چه زبون نفهمایی انداختی..دارم بهت میگم اون پدرخونده م نیست..منم پرستارش بودم
همین..می دونم تو هر ضیافتی می نشست می گفت دلارام دخترخوندمه ولی به کی قسم بخورم که باورت بشه منم از این حرفش تعجب می
کردم؟..کسی هم جرات نداشت ازش بپرسه واسه چی اینو میگی..می ترسیدم سه سوت اخراجم کنه..
هیچی نمی گفت..فقط نگام می کرد..انقدر دقیق و جدی که سرمو انداختم پایین و دستامو تو هم گره کردم..
چند دقیقه همینطوری به سکوت گذشت که بالاخره زبون باز کرد و گفت: دیر یا زود ته و توشو در میارم ومعلوم میشه کی راست میگه و کی
دروغ..فقط دارم بهت میگم وای به حالت اگه بخوای منو دور بزنی..اونوقته که حتی اسمی هم ازت باقی نمیذارم..
اخم وحشتناکی تحویلم داد و بلند گفت: فکر نکن الان دارم جلوت کوتاه میام و این همه حرفای کلفت تحویلم میدی هیچی بهت نمیگم ,
خبریه..نه از این خبرا نیست..به محض ِ اینکه حقیقت روشن بشه جوابه تموم ِ اهانتات و یک جا ازم می گیری..پس بهتره برای خودت سنگین
تر از اینی که هست نکنیش..
با صدایی لرزون و گرفته گفتم: داری تهدیدم می کنی؟..
پوزخند زد: فقط یک جور اخطار..
و در حالی که نمی تونستم حتی نگام رو از صورتش بگیرم از در بیرون رفت و محکم به هم کوبیدش..
چشمامو رو هم فشردم و نفس عمیق کشیدم..
فقط همین و کم داشتم که تهدیدمم کرد.. بدجور جدی حرف می زد..
تموم مدت که جلوش شیر شده بودم از تو داشتم قبض روح می شدم..دست و پامم می لرزید ولی بازم جلوی خودمو گرفتم راستش سوتی
ندم..
نـه..اینجوری نمی شد..باید یه فکر ِ اساسی می کردم..
اینطور که معلومه کمر به قتل ِ من بسته..تازه بازم بفهمن من هیچکاره م و فقط یه پرستار ِ معمولی تو خونه ی منصوری بودم که بازم دخلم
اومده..
امکان نداشت صحیح و سالم ولم کنن بگن به سلامت..
@romangram_com