#آرشام_پارت_62

کلافم کرده بود..
سعی کردم خونسرد باشم و گفتم: فقط بهم بگو تو برای چی با وجود ِ اینکه می دونستی من امشب ویلا نیستم اومدی اینجا؟..
--اون دختر طرف حساب ِ منم هست..امشب هم شب ِ تسویه حساب بود..
فریاد زدم: در نبود ِ من؟..با وجود اینکه می دونستی هیچ کس بدون اجازه ی من حق نداره پا به حریمم بذاره؟..
با عصبانیت داد زد: من هر کس نیستم پسر..فراموش کردی؟..
-می دونی که برام فرقی نمی کنه..منم برای خودم یک سری قوانین دارم..باید بهش توجه بشه..بایــــد..
--یادت نره کی بودی و الان کی هستی..این من بودم که گفتم اون دختر رو بیاری اینجا..
-من آرشام تهرانی بودم و الان هم همون آرشام تهرانی هستم..هیچ چیز در من تغییر نکرده جز همونی که می خواستم تغییر کنه.. پیشنهاد
اولیه ی این نقشه از من بود..که دخترخونده ی منصوری رو بگیریم و بفهمیم کدوم گوری مخفی شده..و زمانی که با تو در میون گذاشتم ازش
استقبال کردی..
--اره استقبال کردم چون همینو می خواستم..چون من با اون دختر علاوه بر اینکه دخترخونده ی منصوری ِ جور دیگه ای هم باید تسویه
حساب می کردم..باید به دستش می اوردم ولی تو امشب همه ی نقشه هام رو نقش ِ بر آب کردی....
-اون دختر تا زمانی که تو ویلای منه تحت کنترل ِ منم هست..همون اول با هم قرار گذاشتیم که دختر ِ اینجا باشه چون تو ویلای تو رفت و
امد بیشتر از اینجاست.. ولی اینجا تا وقتی که من نخوام کسی نمی تونه واردش بشه..
جمله ی اخرم رو بلندتر به زبان اوردم..نگاهم جدی بود و لحنم قاطع..
ارام وشمرده گفتم: اگه باهاش خرده حساب داری که می خوای تسویه ش کنی جاش اینجا نیست.. اینجا تحت کنترل ِ منه..واین من هستم که
دستور میدم چه کسی چه کاری رو انجام بده..امیدوار بودم لااقل تو اینو بدونی..ولی الان..
نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم: دارم برعکسش رو می بینم..
چند لحظه سکوت کرد..نگاهی اجمالی به اطرافش انداخت و نفسش رو بیرون داد..سرش رو به ارامی تکان داد و تو چشمام نگاه کرد..
--باشه..چون از قبل یه قول و قراری با هم گذاشتیم میگم که سرش وایسادم..ولی باید ..دارم تاکید می کنم آرشام بایــد همینجا بهم قول بدی
که وقتی کارت باهاش تموم شد و ازش اعتراف گرفتی بدیش دست ِ من..
درسکوت نگاهش کردم..چشمام رو باریک کردم و تو چشمانش به دنبال دلیل این خواسته ش می گشتم..ولی اون زیرک تر از این حرف ها
بود..
ظاهرش همیشه جوری بود که به راحتی شخص مقابل رو فریب می داد..ولی برای من نمی تونست نقش بازی کنه..
-خرده حسابت باهاش چیه؟..
--آ..آ..نه دیگه نشد..تو فقط به من قول بده همین..کاری به اونش نداشته باش..
مشکوکانه نگاهش کردم و پرسیدم: چرا؟..
--چون کاملا شخصی..ِ
-ولی توی این نقشه هیچ چیز ِ شخصی وجود نداره..
--این جزو ِ نقشه نیست..
یک تای ابروم رو بالا دادم و پوزخند زدم..
-جالبه..
کلافه سرش رو تکان داد و گفت: آرشــام..قول میدی بعد از اینکه ازش اعتراف گرفتی اونو به من تحویل بدی؟..
بدون تردید جوابش رو دادم: نــه..
چشمانش از تعجب بازتر شد و پرسشگرانه تکرار کرد: نــــه؟..یعنی چی که نه؟..
در حالی که از پله ها پایین می رفتم جواب دادم: تا دلیلش رو ندونم هیچ قولی نمیدم..
کنارم قدم برداشت..
--بعد از اعترافی که ازش می گیری دیگه به چه دردت می خوره؟..نکنه..
توی پاگرد ایستادم و تیز نگاهش کردم..
قهقهه ی بلندی سر داد و گفت: اهاااان..چرا زودتر نگفتی پسر؟..گفتم ارشام جایی نمی خوابه که اب زیرش بره..پس بگو به فکر ِ خودتی..
صدای خنده ش عصبیم می کرد..با صدای فریادم صدای قهقهه ش قطع شد..
-هر چیزی که تو سرم باشه مثل ِ خرده حساب ِ تو کاملا شخصیه..هیچ اَحَدی حق نداره حتی اونو به زبون بیاره..
نگاهم می کرد و چیزی نمی گفت..راه افتادم و وارد سالن شدم..سر جای همیشگیم نشستم و دست راستم رو روی دسته ی مبل تکیه گاه
کردم و انگشتانم رو روی پیشانیم گذاشتم..
سرمو بلند نکردم ولی صداش رو شنیدم..
--من اون دختر رو می خوام..به هر قیمتی که شده..
بی حوصله جوابش رو دادم: برای بعد , بعد تصمیم می گیرم..از اینکه بیخود و بی جهت بخوام قول بدم هیچ خوشم نمیاد..
صدای نفسهای بلندش رو می شنیدم..این یعنی بیش از حد عصبانی..ِ

@romangram_com