#آرشام_پارت_60
--اون شب خیلی تقلا می کردی..وقتی مادرت مرد چشمم چرخید سمت ِ تو..می دونستم اینبار می زنم به هدف و تو رو می تونم به دست
بیارم..تو که جوون تر و شاداب تر بودی..ولی فکر نمی کردم اونقدر تیز باشی و بخوای فرار کنی..ضربه ت زیاد کاری نبود..چون بیهوشم
نکرد..ولی همونجا قسم خوردم که اگه پیدات کردم..حتی شده تو یه لحظه کارتو بسازم..
چشماش مثل چشمای یه گرگ ِ وحشی و گرسنه برق می زد..
اب دهنم و با وحشت قورت دادم و چشمای از حدقه بیرون زده م رو دوختم تو چشمای پر از ه و س و ش ه و ت ش..
نـــه..
نــــــه..
نـــــــــه..
**********************
«آرشام»
--وای نمی دونی امشب چقدر خوشحالم آرشام..
-چطور؟..
اروم و ل و ن د تو بغلم می رقصید..
--تو اینجایی..کنارم..و این همه نزدیک به من..اصلا باورم نمی شد که بیای..اخه اون روز انگار یه جورایی تردید داشتی..
-ولی اومدم..
--اره..همینم خوشحالم می کنه..
نگاهم رو از روی صورتش گرفتم و به اطراف دوختم..هماهنگ با اهنگ ِ لایتی که پخش می شد می رقصیدیم..
--مثل اینکه بابام داره به من اشاره می کنه..
رد نگاهش رو دنبال کردم..پدرش در حالی که لیوان شرابش رو تو دست داشت با لبخند برامون سر تکان داد و به شیدا اشاره کرد..
--من برم پیشش..زود بر می گردم عزیزم..
چیزی نگفتم..به طرفش رفت..نگاهم مستقیم به اونها بود..
پدرش جلو افتاد و به طرف ساختمان حرکت کرد..
مهمانی تو محیط باز برگزار شده بود و هر کدام از مهمان ها زوج , زوج وسط ِ پیست می رقصیدند..
به طرف بار رفتم و یه گیلاس شراب برداشتم..تو یه همچین مهمونی هایی قسمتی رو به سرو نوشیدنی های مختلف اختصاص می دادند..
به طرف ساختمان رفتم..جوری که دیده نشم نگاهی سریع و با دقت به اطراف سالن انداختم..چند نفر اونجا ایستاده بودند..
دنبال ِ اون دو می گشتم که بالاخره پیداشون کردم..کنار یه مجسمه گوشه ای از سالن ایستاده بودند..
مجسمه ای که نمادی از یک مرد رومی بود..
اتاقی باریک از پشت سالن مشرف به اونطرف می شد و توسط یک در ِ باریک خیلی راحت می شد بدون اینکه جلب توجه کنم وارد سالن
بشم..
از همون راه رفتم و پشت همون مجسمه ایستادم..نگاهم به رو به رو بود ولی تمام حواسم به پشت اون مجسمه بود..
--کارت به کجا رسید؟..
--یعنی چی بابا؟..من که..
--بسه کم شعار بده..من که می دونم تو سالی 10بار عاشق میشی و 20بار هم فارغ..بگو چکار کردی؟..
--چرا این حرف و می زنی بابا؟..من اینبار واقعا عاشقش شدم..
--خیلی خب تونستی رامش کنی؟..
--می تونم..فقط باید یه کم دیگه صبر کنیم..
--باشه صبر می کنم..ولی باید بتونی آرشام و بکشی سمت خودت..چه می دونم یه جوری خامش کن..
--نه بابا من کاری می کنم که واقعا عاشقم بشه..چون خودمم بهش علاقه دارم..
--من کاری به علاقه ی تو ندارم دختر..فقط آرشام واسه م مهمه..
--فکرکردی برای من مهم نیست؟..آرشام بدون ثروتش هیچه..
--هه..چیه جا زدی؟..تو که تا الان دم از عشقش می زدی؟..
--هنوزم میگم دوستش دارم بابا..ولی اول خودش بعد ثروتش..
--پس دست بجنبون دختر..ارشام زرنگ تر از این حرفاست..
--هنوز منو نشناختی بابا..
--شناختمت که فرستادمت جلو دخترم..
--پس وایسا و تماشا کن..
انقدر که لیوان رو تو دستم فشار داده بودم امکان می دادم هر ان بشکنه..از همون راه برگشتم..
در حالی که با خشم دندون هام و به روی هم فشار می دادم لیوان رو تو دستم خاک کردم..
@romangram_com