#آرشام_پارت_53

رو به من ایستاد و گفت: بله قربان..زنگ زدم خودشون اوردن..
در حالی که از اتاق بیرون می رفتم گفتم: لباسم رو اماده کن..
--برای امشب چه سِتی باشه قربان؟..
تو درگاه ایستادم..کمی مکث کردم و جواب دادم: فقط مشکی..
-بله قربان..چشم..
به طرف اتاق اون دختر رفتم..رو به نگهبان که ایستاده داشت چرت می زد با عصبانیت بلند گفتم: چه غلطی می کنی احمق؟..
با ترس سر جاش ایستاد و نگام کرد..
--ش..شرمنده م قربان..یه لحظه چشمام سنگین شد..
-مگه نگفته بودم هر 2ساعت 1بار شیفتتون عوض بشه؟..
سرش رو زیر انداخت و چیزی نگفت..
داد زدم: وقتی ازت سوالی می پرسم جوابم رو بده..
--چشم قربان..ببخشید..
مکث کوتاهی کردم و دستی به صورتم کشیدم..
- 3تا دیگه از بچه ها رو بیار هر کدوم تو این 24ساعت زمان بندی کنید و جلوی در کشیک وایستید..اینطوری بخوایم پیش بریم اون دختر
راحت از این ویلا فرار می کنه..
--اطاعت قربان..
-فقط وای به حالتون اگر بفهمم کارتون رو درست انجام ندادید..یه بار دیگه ببینم داری چرت می زنی بی برو برگرد کارتو می سازم..شیرفهم
شد؟..
--چش..چشم قربان..خیالتون راحت باشه..
-من امشب اینجا نیستم..می خوام شیش دونگ حواستون بهش باشه..
--اطاعت میشه قربان.. حواسمون بهش هست..
پوزخند زدم و نگاهی به سرتاپاش انداختم..کاملا مشخص بود که چطور انجام وظیفه می کنه..
همراه با هیکلی درشت و چهارشانه , صورتی نسبتا خشن داشت و با اطمینان می تونم بگم اکثر ِ زیردستانه من تو کارشون خشن و جدی
بودند..
من هم همین رو می خواستم و اگر کسی جز این بود جایی تو گروهه من نداشت..
*******************
«دلارام»
خدایا 2روزه که اینجا اسیرم..دارم دیوونه میشم , د ِ اخه باید چکار کنممممم؟!..
روی تخت چمباتمه زده بودم..زانوهام رو بغل گرفته بودم و بی حوصله و کسل نگام دور اتاق می چرخید..
کاری که این 2روز می تونستم انجامش بدم همین بود..
یه کمد لباس که چند دست هم بیشتر توش نبود..یه میز ارایش و یه شونه ی پلاستیکی..یه دستمال روی میز و یه در که سرویس بهداشتی
بود , حموم و دستشویی..یه تخته 2نفره ی معمولی ولی شیک..پرده ها هم یه جورایی فانتزی بودن..ترکیبی از رنگ های سرمه ای و سفید که
خب با سرویس ِ این اتاق جور بود..
دیگه اینکه کوفت هم پیدا نمی شد..همین یه مانتویی که تنم بود و یه شالی که همینجوری رو موهام انداخته بودم..و شلواری که پام بود..
حاضر نبودم لباسامو عوض کنم..چون می ترسیدم این گوشه کنارا دوربین کار گذاشته باشن..
تو فیلما دیده بودم یکی رو که گروگان میگیرن تو اتاقی که حبس ِ دوربین کار میذارن تا خوب زیر نظر بگیرنش..
بیکار هم ننشسته بودم خوب سوراخ سنبه های اتاق و گشته بودم ولی دوربینی پیدا نکردم..بازم کار از محکم کاری که عیب نمی کرد..والا..
اما شاید تو حموم بتونم لباس عوض کنم..اره خب اگه رذل باشن بخوان اونجا هم دوربین کار بذارن..خب رذل که هستن گاگول , وگرنه منو
نمی گرفتن بندازن اینجا..پـــــوووووووف..چقدر من فکر می کنم..مغزم معیوووووب شد..
اخه اینا چی از جونه من می خوان؟..!منصوری؟..!خب به من چـــــه؟.!.اصلا منصوری خره کیه؟..!من و چه به اون هاف هافو؟!..
خیر سرم پرستار و یه جورایی کلفتشم ..دخترخونده دیگه چه صیغه ایه؟..!اینو دیگه کجای این دل وامونده م بذارم؟..!چه گرفتاری شدم..
حالا اون مرتیکه تو هر محفلی نشست این زِر و زد که منه بیچاره دخترخونده شَم..کدوم سَنَدی اینو نشون میده اخه؟..عجبا..
چونه مو گذاشته بودم رو دستام و داشتم فکر می کردم که..
یه دفعه یاد اون عوضی افتادم..شایان ِ پست فطرت..کسی که خیلی چیزهامو ازم گرفت..خانواده م..خوشبختیم و همه ی هست و نیستم
..و.......
و ذهنم کشیده شد به گذشته ها..گذشته ای سراسر تلخی..ولی از اول تلخ نبود..نه..
همه چیز خوب بود..همه جای زندگیم بوی خوشبختی می داد..تو گوشه گوشه ی خونه ی پدریم صفا و صمیمیت , بین اعضای خانواده دیده
می شد..

@romangram_com