#آرشام_پارت_34

احتمال می دادم هر ان خورد و خاکشیر بشه..عجب زوری داشت..منو به خودش می فشرد و نفس های داغش پوست صورتمو می
سوزوند..نگاهم از پشته نقاب با ترس توی چشماش میخکوب بود..نفهمیدم چی شد که..نقاب رو با یک حرکت از روی صورتم برداشت.. قلبم
توی دهنم می زد..تنم یخ بسته بود..همه ی وجودم شده بود چشم و زل زده بودم تو چشمای مشکی و نافذش که مشکوفانه تو صورتم خیره
بود ..خواستم خودمو بکشم عقب که با پوزخند محکمتر منو به خودش فشار داد..خونسرد و جدی زیر گوشم گفت: کجا؟..!التماس نکردم ولی
اروم گفتم: بذار برم..اصلا گذشته رو فراموش کن خب؟..بی خیاله من شو..--نه..من هیچ وقت بی خیاله چیزی نمیشم..در حقیقت بی تفاوت از
کناره خیلی چیزها نمی گذرم..لباشو به گوشم چسبونده بود و با حرارت نجوا می کرد..وای نفسش انقدر داغ بود که حس می کردم گوشم از
حرارتش داره می سوزه..از طرفی هم حالم داغون بود..ترس و دلهره و..حسه داغی ..همگی با هم هجوم اورده بودن به منه بیچاره و اصلا حاله
خودمو نمی فهمیدم..شالم کنار رفته بود و بازوهای برهنه م تو دستای نیرومندش در حاله خرد شدن بود..و تنه لرزونم که تو اغوشش اروم و
قرار نداشت..از طرفی قلبم که دیوانه وار خودشو به سینه م می کوبید و ضربانش رو تا توی حلقم حس می کردم..وای که دارم می میرم..به
خودم که اومدم دیدم داره باهام می رقصه..همچین سفت منو چسبیده بود که عمرا نمی تونستم جُم بخورم ..عین یه عروسکه بی جون تو
دستاش بودم و اون منو حرکت می داد..سرش هنوز هم کنار سرم و لباش زیر گوشم بود..-د..داری..چکار می کنی؟..!ریلکس گفت: می
رقصیم..!!-اما..--هیسسسسس..فقط ساکت شو..بعد به خدمتت می رسم..بعد..از کلام سرد و لحن جدیش یه حالی شدم..یعنی
ترسیدم؟..!عمرا..بخواد چپ قدم بذاره قلمه پاشو خورد می کنم..هه..هنوز دلی رو نشناخته..دستامو به زور اوردم بالا و گذاشتم رو سینه ش..به
عقب هولش دادم ولی دریغ از یه میلیمتر فاصله..انگار با چسب چسبونده بودنش به من..نقابم دستش بود و تو همون حالت نرم و اروم منو به
رقص وا می داشت..من که هیچ حرکتی نمی کردم..ولی اون معلوم بود از اون هفت خطای ماهره..اگر می خواستم جوری جلوش می رقصیم که
تا عمر داره یادش نره و خودش که هیچ هفت جد و ابادش هم اون لحظه رو فراموش نکنن..ولی نه می خواستم و نه می تونستم..از طرفی هم
عینه کنه بهم چسبیده بود و توانه هر کاری رو ازم گرفته بود..اروم و لرزان ولی با حرص گفتم: ولم کن روانی..سکوت کرده بود..چرا اغوشش
انقدر گرمه؟..!دست راستشو از روی شونه م به پایین کشید..بازوم..ارنج..و..مچ دستم و دراخر انگشتای کشیده و مردونه ش بین انگشتای ظریفه
من قفل شد..دستش صد برابر از اغوشش داغ تر بود..باز هم تقلا کردم..حتی خواستم دستمو از تو دستش بیرون بیارم ولی نذاشت..انگار اسیرش
شدم..حتی صدای موزیک رو هم نمی شنیدم..حالم یه جوری بود..دیوونه کننده..حس کردم داره با انگشتای دستم بازی می کنه..اره..داشت
همین کارو می کرد..بدنم کم کم داشت شل می شد..گرمایی که اغوشش داشت..حرارتی که دستش داشت و کارایی که باهام می کرد..حتی
هرمه گرم نفس هاش هم باعث شده بودند که حال و روزه خودمو درک نکنم..چشمام رو بستم..چند بار پشت سر هم نفس عمیق
کشیدم..اَه..فایده نداشت..یه دفعه منو از خودش جدا کرد..قلبم ریخت..با وحشت چشم باز کردم ..همزمان برم گردوند و حالا پشت به اون
ایستاده بودم ولی همچنان بهم چسبیده بود..دست راستش رو که تو پنجه هام قفل شده بود گذاشت رو شکمم و صورتش رو تو گودی گردنم
فرو کرد..خدایا چرا فضای اینجا انقدر تاریکه؟..!چرا هیچ نوری نیست؟..!یکی هم پیدا نمیشه من و با این ببینه بر حسبه ابرو و ابروداری هم که
شده بکشه کنار..ولی خب از اونجایی که خوش شانس لقبه من بود عمرا اگر یک کدوم از اینا برعکس می شد..همه دست به دست هم داده
بودن که این مغرورالسلطنه یه حاله حسابی ازم بگیره..دسته خودمم نبود..وای خدا اصلا حالم خوب نیست..چه خاکی تو سرم بریزم ؟..!چرا ولم
نمی کنه؟..!با غیض زیر گوشم زمزمه کرد..--به روی آرشام چاقو می کشی و زخمیش می کنی؟..! دستتو روی من بلند می کنی دختره ی
احمق؟..! اهانت؟..به من؟..!کسی که چنین جراتی رو حتی به نزدیک ترین ادمای اطرافش هم نمیده چه برسه به یه دختره غریبه ی بی سر و
پا..بد کردی دختر..چه با خودت و چه..با زندگیت..از حرفاش یه جورایی ترسیده بودم..نمی فهمیدم منظورش چیه؟..!-چی داری میگی؟..دیوونه
شدی؟..!هر کاری هم کردم حقت بوده..خودت خواستی اونجوری بشه..ولم کن روانی..چی از جونم می خوای؟..!محکمتر منو به خودش فشرد..اخ
دلم..عجب وحشیی بود..-خفه شو..هنوز کارم باهات تموم نشده..پوزخند زد و با لحن خاصی ادامه داد: در اصل هنوز شروع نشده..دیگه وقتی هم
برای اماده شدن نداری..پرتم کرد..به موقع خودمو کنترل کردم..با اون کفشای پاشنه بلندم معجزه بود که تونستم بایستم..برگشتم تا هر چی از
دهنم در میاد بارش کنم ولی نبود..با تعجب اطراف رو کاویدم..نه..انگار اب شده و رفته بود تو زمین..یعنی کجا غیبش زد؟..!اونم با این
سرعت**..***************سر میز شام بودیم..به به اینجا رو بااااااش..چه کرررردن..داشتم با حض و خوشی به غذاهای متنوعی که
روی مسیر گذاشته بودن نگاه می کردم که صدای بهمن رو درست زیر گوشم شنیدم: آرشام بهت چی می گفت؟..!سیخ توجام وایسادم..یعنی ما
رو دیده بود؟..!بدون اینکه نگاش کنم یه تیکه جوجه چپوندم تو دهنم..به بهونه ی لقمه کمی طولش دادم ..بی صاحاب پایین هم نمی
رفت..بالاخره با نوشابه ردش کردم..برگشتم دیدم هنوز کنارم وایساده..با اخم نگام می کرد..نخیر انگار دست بردار نیست..به ناچار گفتم:
هیچی..درخواست رقص داد..منم قبول کردم..--زیر گوشت چی می گفت؟..!چشمام گرد شد..عجب چشماااایی داشت..از اون فاصله متوجه شده
بود ما داریم با هم حرف می زنیم..بدون اینکه هول یا دستپاچه بشم گفتم: هیچی..داشت ازم تعریف می کرد..حالا اون بود که با تعجب نگام می
کرد..--آرشام از تو..تعریف کرد؟..!-درسته..مگه چی شده؟..!پوزخند زد و نگاهش رو به بالای میز دوخت..--از آرشام بعیده..با یه دختر..هه..اصلا
نمیشه باور کرد..تند نگام کرد و گفت: راستش رو گفتی؟..!-اره..چرا باور کردنش براتون انقدر سخته؟.!.اخم کرد و جوابی نداد..در عوض دیگه
چیزی نگفت و مطلقن سکوت کرد..وا چرا تعجب کرد؟..!درسته تعریف نکرده بود ولی اگر هم می کرد انقدر تعجب داشت؟..!به سر میز جایی که
مسیر نگاهه بهمن بود نگاه کردم..خودش بود..کنار همون دختر ایستاده بود و هر دو اروم غذا می خوردن..گه گاه دختر تو گوشش پچ پچ می
کرد و اونم سر تکون می داد..بی خیاااال دلی..غذاها رو بچسب..به به..ادم نمی دونه کدومو بخوره..همه شون هم خوشمزه بودن..زرشک پلو با
مرغ..چند جور سالاد..خورش فسنجون..باقالی پلو با گوشت..سوپ..کباب..جوجه..وای که چه حالی میده از هر کدوم یه کم بخوری..همین کار رو
هم کردم..از همه ش یه مقداره خیلی کم ریختم تو بشقابم..چه چیزی شد..یه بشقاب که توش همه جور غذایی پیدا می شد..فقط یه کم سالاد
کم داشتم که متاسفانه تو همین بشقاب جا نشد بریزم..یه ظرفه کوچیک برداشتم وکمی سالاد ریختم توش..همونجا کنار میز شروع کردم به

@romangram_com