#آرشام_پارت_19
از روی شال موهاش رو گرفتم وسرشو به عقب کشیدم..
--کشیده ی اول رو زدم به خاطر کار اون شبت و کشیده ی دوم هم به خاطر تموم اهانت هایی که به من کردی..و حالا می مونه مجازات
اصلی..
یک دفعه دستشو محکم کشید بیرون و با تموم زورش به صورتم چنگ زد..نیمه ی چپ صورتم سوخت ولی ولش نکردم که اینبار با آرنجش
کوبید توی شکمم که از درد خم شدم..برخلاف تصورم زورش خیلی زیاد بود..
داد زد :کثافته یابوکِش..کی باشی که بخوای منو مجازات کنی؟..پدرتو در میارم خیال کردی چی؟..عوضی..
به طرفش خیز برداشتم که فرار کرد...دنبالش دویدم ..با اینکه دو تا کشیده ی محکم ازم خورده بود ولی باز هم فرز بود..
به یکی تنه زدم که تا برگشتم در این بین حواسم پرت شد و اینبار لابه لای جمعیت گم و گور شد..با حرص و عصبانیت دستامو مشت کردم و
کوبیدم رو یکی از ماشینایی که اونجا پارک شده بود..صدای دزدگیرش بلند شد..
کلافه تو موهام دست کشیدم و به طرف رستوران رفتم..دستمالم رو روی خراشی که اون دختر روی صورتم ایجاد کرده بود گذاشتم..
شیدا با دیدنم از جا بلند شد وبا نگرانی نگاهم کرد..
--کجا بودی آرشام؟.!.حتی به موبایلت هم زنگ زدم جواب ندادی..
-همین اطراف بودم..گوشیم روی سایلنته..
دستم رو از روی صورتم برداشتم..جای خراش کمی می سوخت..با دیدن صورتم اخم کمرنگی کرد و مشکوک نگام کرد..
--چرا انقدر اشفته ای آرشام؟..!با کسی دعوا کردی؟..روی صورتت جای چنگه..
با اخم غلیظی نگاهش کردم که سکوت کرد..زیادتر از حدش سوال می پرسید و من هم عادت به جواب دادن اون هم به چنین سوالاته بیخودی
نداشتم..
-بریم..
بدون هیچ حرفی کیفش رو برداشت و حرکت کردیم..مرتب به اطراف نگاه می کردم تا شاید بتونم اون دختر رو پیدا کنم ولی انگار اب شده بود
و رفته بود توی زمین..
تا حالا ندیده بودم یه دختر این همه زور و جسارت داشته باشه..با اون جُثه و هیکلِ ظریف این همه زور..جای تعجب داشت..
صداش توی سرم تکرار شد..
(و بهتره تو هم اینوبدونی که دلارام هیچ وقت ساکت نمی شینه که یه خری مثل تو پیدا بشه و بهش جفتک بندازه..)
دلارام..
اینبار جون سالم به در برد ولی با وجود امشب مطمئنم که باز هم می بینمش..ولی کی و کجا؟..!نمی دونم..
فقط حتم داشتم که ما باز هم با هم دیدار خواهیم داشت..و اینبار دیگر وضعیت کاملا فرق می کرد..مطمئنا این دیدارها نمی تونه اتفاقی باشه..
فصل چهارم
-الو..
--آرشام..تو راهی؟..
-اره، دارم میرم پیشواز..
--عالیه..به محض تحویل و جا به جایی بهم زنگ بزن..فراموش نکن مراقب همه چیز باش..می دونم که نیازی به توضیحاته دوباره ی من
نیست..پس خوب حواست رو جمع کن..
از اینکه این همه سفارش می کرد هیچ خوشم نمی اومد..من کارم رو حرفه ای انجام می دادم و هیچ نیازی به یاداوری های مکرر و بی مورد
شایان نبود..
-همه چیز رو می دونم..
--بسیار خب..فعلا..
تماس رو قطع کردم..گوشی رو پرت کردم رو صندلی کنارم..با دقت همه جا رو زیر نظر داشتم..چه از پشت سر و چه رو به رو..حتی اطراف و
تموم ماشین هایی که تو مسیر بودند..
فقط 3تا بادیگاردی که توسط شایان دنبالم فرستاده بود پشت سرم حرکت می کردند..
حتی به این سه تا مزاحم هم نیاز نداشتم..ولی این ماموریته شایان بود و اون بود که تصمیم می گرفت..
چند ساعت توی راه بودم ..محموله از مرز رد شده بود و حالا وقت تحویلش بود..
از ماشین پیاده شدم..اون سه نفر هم پشت سرم بودند..به طرف راننده رفتم..کنارش چند تا مرد قوی هیکل ایستاد که 2تاشون افغانی بودند..
-همه چیز باید چک بشه..
--حرفی نیست..برو ببین..فقط زودتر تا واسه م دردسر نشده..تا اینجا هم جونم به لبم رسید..دو تای دیگه هم تو راهه تا نیم ساعت دیگه می
رسن..
محموله رو چک کردم..مشکلی نداشت..صبر کردم تا اون 2تای دیگه هم برسه..بعد از بررسی های لازم کاری نمونده بود..
من جلو افتادم و بقیه هم تو مسیر دنبالم می اومدند..راه رو خیلی خوب بلد بودم..این راه خاکی و دور افتاده دقیقا همون مسیری بود که من به
شایان پیشنهاد دادم..
@romangram_com