#آرشام_پارت_18

آه..اصلا دیگه نمیخوام بهش فکر کنم..اینجا فقط هدفم مهمه..همین..وقتی این هدف شد مسیر انتخابیم دیگه یاد خدا درش هیچ معنایی نداره..
انتقام..فقط انتقام..
با صدای شیدا به خودم اومدم..قهوه م سرد شده بود و با این حال یک ضرب تا ته سر کشیدم..
مزه ی تلخش ازارم نداد..دوست داشتم..چون طعم داشت..اگر زندگی من هم یکی از این دو تا رو داشت شاید..آرشام این راه رو انتخاب نمی
کرد ولی نحسیِ زندگی من یکی دوتا نبود..
--آرشام نمی خوای نظرت رو در مورد پیشنهادم بگی؟!..
فنجون خالی قهوه رو توی دستم فشردم..نگاهم رو بالا کشیدم و روی صورتش نگه داشتم..
-من حرفی ندارم..فردا می تونی بیای شرکت؟..باید درمورد یک سری مسائل مربوط به کارمون باهات حرف بزنم..
با خوشحالی نگام کرد ودر حالی که لبخند پهن و بزرگی بر روی لباش خودنمایی می کرد گفت :چرا که نه؟..از این به بعد تماما در
اختیارتم..وای آرشام نمی دونی چقدر خوشحالم..همکاری با تو باعث افتخارمه..اصلا باورم نمیشه که انتخابم کردی..اخه شنیده بودم تو
همینجوری به کسی اعتماد نمی کنی که بعد هم بخوای اون رو شریک خودت بدونی..
فنجون رو با ارامش گذاشتم روی میز و متفکرانه نگاهش کردم..برق خوشحالی هنوز هم درون چشمانش می درخشید..
خونسرد گفتم :تو برای من هر کس نیستی..و اینو بدون که اگر همه چیز رو درموردت نمی دونستم هیچ وقت قبولت نمی کردم..ولی..
به پشتی صندلیم تکیه دادم..از توی چشماش می خوندم که کنجکاوه بدونه چی می خوام بگم..
بیش ازاین منتظرش نذاشتم وبا لبخند کجی که روی لبام نشوندم گفتم :اگر در طول همکاری با شرکته من و مشارکت تو گروه بتونی کاملا
اعتمادمو جلب کنی..حاضرم خیلی کارها برات انجام بدم..
دستامو روی میز قرار دادم وبا انگشت بهش اشاره کردم : وتمومه اینها به خود تو بستگی داره..
--مطئن باش من از پسش بر میام..می دونم شرکت شما جزو بهترین هاست و از این بابت افتخار می کنم که بتونم باهاتون شریک باشم..من
هر کاری می کنم تا بتونم نظر و اعتمادت رو به خودم جلب کنم..و اینو بدون حتما همچین روزی می رسه..
-امیدوارم..
از پشت میز بلند شدم..
-من میرم دست هامو بشورم..وقتی برگشتم حرکت می کنیم..
با لبخند سرش رو تکان داد..
*****************
به فضای اطرافم نگاه کردم..تصمیم گرفتم چند دقیقه ای بی خیال شیدا بشم و کمی از اون هوا استفاده کنم..
تو فکر بودم که برگشتم و همون موقع یکی محکم بهم تنه زد ..به تندی برگشتم که دیدم یه دختر روی زمین پهن شده و داره دستشو ماساژ
میده..
سرش پایین بود و فقط صداش رو شنیدم..
نالید :ای دستم..اخ اخ..مگه کوری؟!..
سرشو بلند کرد و با خشم گفت :مرتیکه چرا بدون راهنما بر می گردی و..
لال شد و من هم با تعجب نگاهش کردم..همون دختری بود که اون شب با چاقو بازوم رو زخمی کرد..
یک قدم به طرفش برداشتم که تند و فرز از جا بلند شد و دوید..من هم درست پشت سرش بودم..تیز بود و خیلی سریع می دوید..
از بین مردم که کنار رودخونه ایستاده بودند به سختی رد شدم و مسیر نگام فقط به سمت اون دختر بود که گمش نکنم..
داشت می رفت سمت درختا..بهترین جا واسه غافلگیریش بود..پیچیدم سمت چپ که یه راه باریکه بود و حتم داشتم به همون مسیری می رسه
که دختره داشت فرار می کرد..و حدسم درست بود چون تا رسیدم سر راهش قرار گرفتم وتا خواست برگرده بازوشو گرفتم و کشیدمش تو
بغلم..
هیچ کس اونجا نبود..تنها چراغ های اون سمت کمی این اطراف رو روشن کرده بود..
محکم بین بازوهام نگهش داشتم..
با حرص گفت :ولم کن اشغال..بلایی که اون سری به سرت اوردم واسه ت درس عبرت نشده اره؟..
--می دونستی خیلی پرویی؟..و مطمئنم این رو نمی دونستی که هیچ دختری جرات انجام چنین غلطِ اضافه ای رو نداشته که روی من دست
بلند کنه و حالا تو به خودت چنین جسارتی رو دادی..و باید بدونی که من چنین دخترایی رو بدون مجازات رهاشون نمی کنم..همونطور که
سری قبل بهت گفته بودم..
دست از تقلا برداشت و سرشو بالا گرفت ..نفس نفس می زد و گرمی نفسش توی صورتم می خورد..
مستقیم زل زد توی چشمام و با خشم گفت :و بهتره تو هم اینوبدونی که دلارام هیچ وقت ساکت نمی شینه که یه خری مثل تو پیدا بشه و
بهش جفتک بندازه..
زانوشو محکم اورد بالا و خواست ضربه بزنه که با دست ازادم گرفتمش ..محکم فشارش دادم که با درد اخماش جمع شد..
زانوش رو ول کردم و یه کشیده ی محکم خوابوندم توی صورتش..صدای کشیده م انقدر بلند بود که سکوت اونجا رو بر هم زد..کشیده ی دوم
رو هم زدم و صورتش به سمت چپ برگشت و اینبار جیغ خفیفی کشید..

@romangram_com