#آرشام_پارت_14

مهره رو داشته باشم..
برای همین موقعیتم رو حفظ می کردم و همیشه به بهترین نحو اون رو به پایان می رسوندم..
-بسیار خب..کی باید حرکت کنم؟..
--اخر همین هفته..هفته ی دیگه محموله وارد میشه..
سرم رو تکان دادم..باید اماده می شدم..
اینطور که از گفته های شایان مشخص بود این ماموریت مهمتر از دیگر ماموریت هایی ِ که داشتم..ولی خب..من کارم رو بلدم..
تقه ای به در خورد..همونطور که پرونده ها و مدارک مربوط به شرکت رو بررسی می کردم گفتم :بیا تو..
در باز و بسته شد ..صدای قدم هاش رو شنیدم که به طرفم می امد.. خانم رحمانی منشی شرکت بود..
سرمو بلند نکردم و در همون حال گفتم :بگو..
--قربان این برگه ها رو باید امضا کنید..
-کدوم برگه ها؟..
--برگه های تحویل کالاهای جدید..بعضی هاشون هم فاکتور و رسید هستند..نیاز به تایید شما دارن..
-بذار روی میز بعد امضا می کنم..
--باشه چشم..راستی قربان یه نفر می خواد شما رو ببینه..
اینبار سرمو بلند کردم ..نگاهش کردم و جدی گفتم :گفته بودم نمی خوام کسی رو ببینم..
با ترس من من کنان گفت :بـ..بله بله..بهشون گفتم ولی ..ایشون گفتند که مانعی نداره و شما بهشون اجازه دادید..
-خودشو معرفی کرد؟..
-یه خانمی هستن..فکر کنم گفتن صدر..درسته گفت شیدا صدر..
نفسمو بیرون دادم .. به در اشاره کردم :بسیار خب بگو بیاد داخل..درضمن 2تا فنجون قهوه همراه کیک بیار اتاقم..
تعجب رو تو چشماش دیدم ولی چون می دونست اگر دیر به دستوراتم عمل کنه بی برو برگرد اخراجش می کنم بعد از گفتن " چشم
قربان..همین الان"..سریع از اتاق بیرون رفت..
******************
نگاهم رو توی چشماش دوختم..همونطور که انتظارش رو داشتم..شیک و چشمگیر..
با غرور به پشتی صندلیم تکیه دادم :چطور شد سرزده به دیدنم اومدید؟..مهندس صدر چطورند؟..
انگشتای کشیده ش رو با ناز در هم گره زد وبا لبخند نگام کرد:ایشون هم خوبن و سلام رسوندند..خب دیگه حُسنش به همین سرزده اومدنم
بود..
-چطور؟!..
--خب از شب تولدم به اینطرف دیگه خبری ازتون نداشتم..این شد که خدمت رسیدم..
-بله..کمی سرم شلوغ بود..
--الان چی؟..هنوزم سرتون شلوغه؟..
نگاه خاصی بهش انداختم و بدون اینکه به لحنم کوچکترین تغییری بدم گفتم :نه..تا قبل از اینکه شما بیاید ولی الان..تمام وقت در اختیار شما
هستم..
نگاهش رو دیدم که برقی درش جهید..نگاهم به انگشتان دستش افتاد که با استرس اونها رو در هم می فشرد..پاهاش رو تکان می داد و اینها
همه نشان از ان داشت که ارام و قرار ندارد..
چون ماری زهرالود و کشنده ارام ارام به طعمه نزدیک می شدم..بدون اینکه اون رو به وحشت بیاندازم..و در بهترین زمان ممکن طبق اونچه که
من می خوام طعمه اسیرم می شد..به طوری که هیچ راهی برای فرارش باقی نمی گذاشتم..
--راستش برای یه کاری مزاحمتون شدم..البته بیشترین قصدم دیدن خود شما بود..اخه..با همون دیدار اول ..چطور بگم..
با لبخند ادامه داد :بگذریم..
-کارتون با من چیه؟..کمکی ازم ساخته ست؟..
--بله..البته اگر قابل بدونید..من یه سرمایه ی جزئی دارم که بلااستفاده نگهش داشتم..تا به الان هیچ قصدی روش نداشتم..ولی وقتی تعریف
شما رو از پدرم و شرکای ایشون شنیدم و اینکه چقدر توی کارتون ماهر هستید..می خواستم اگر مایل باشید این سرمایه رو به شما واگذار کنم
و در عوض من رو شریک خودتون بدونید..دوست دارم در کنار شما مشغول به کار بشم..
-شما که گفتید توی شرکت پدرتون مشغول هستید..
--بله درسته..ولی اگر شما پیشنهادم رو قبول کنید با شما کار می کنم..
-می دونید کار ما چیه؟..
--بله..البته تا حدودی..اینکه تو کار واردات و صادرات لوازم کامپیوتری و تجهیزاتی از این قبیل هستید..
-بعلاوه ی یک سری چیزهای دیگه که تنها خودم و شرکام ازشون با خبر هستیم..
--خب حالا نظرتون چیه؟..من رو هم تو جمع شرکاتون قبول می کنید؟..

@romangram_com