#آرشام_پارت_13

به دیوار رسید ازش بالا رفت..سریع پریدم پایین و کتم رو کندم و همراه عینک پرت کردم تو ماشین..
پریدم و دستم رو به لبه ی دیوار گرفتم..خودمو کشیدم بالا و تند پریدم اونطرف.. رفت پشت گاوداری ..به سرعت باد پشت سرش دویدم..
شهیاد یک مرد 35یا 36ساله که با توجه به سنش تر و فرز بود..لوله ی گاز رو گرفت و بالا رفت از همونجا می تونست بپره توی گاوداری..
پشت سرش رفتم..
خواست بپره که سریع دستمو دراز کردم..یقه ش رو از پشت گرفتم و از بالای دیوار پرتش کردم پایین..از درد ناله کرد..مطمئن بودم یا دست و
پا یا دنده هاش خورد شدند..
رفتم کنارش..اونجا مکان مناسبی برای اجرای دستور شایان نبود..بردمش لا به لای درختا..نیمه بیهوش بود..همون ضربه کار خودشو کرده بود..
پرتش کردم رو زمین..به خودش می پیچید..صدا خفه کن رو روی اسلحه نصب کردم ..نشونه گرفتم..
لای چشماشو باز کرد و با دیدن اسلحه زبونش باز شد..
نالید :نکن آرشام..ما که با هم همکاریم..
-خفه شو..من با خیانتکارها همکاری نمی کنم..
--مجبور شدم لعنتی..اونا تهدیدم کردن..
-فکر نکن از کارات خبــــر ندارم..که نقشه ی قتل منو می کشی آره؟..در ضمن تو به بزرگترین دشمن ما نیمی از اصرار گروهه شایان رو لو
دادی..خودت هم خوب می دونی در چنین موقعیتی جزات چیه..
--اره..می دونم..مرگ..این تو قانونه اون شایانه کثافته..پایانه هر چیزه..می دونستم ولی بازم اینکارو کردم..
-عکسایی که با اون دخترا و زیر دستای اون عوضی توی استخر انداخته بودی همه رو دیدم..تو چی فکر کردی؟..نفس بکشی شایان از همه چیز
مطلع میشه..اونوقت تویِ هیچی ندار می خواستی در حقش خیانت کنی؟..از پشت به هر دوی ما خنجر زدی..اللخصوص به من که یه جورایی
بهت اعتماد داشتم..
--اره خب..باید هم طرفداریش رو کنی..چون اون..
--خفه شو..بسه..دیگه هرچی که گفتی بسه..تموم شد..
--خیلی خب..حرفی ندارم..اره..خیانت کردم جزاش رو هم می بینم..فقط اینو بدون از همه ی شماها متنفرم..از همه تون بیــــزارم..مطمئن
باش اگه کارم به اینجا کشیده نمی شد از روی زمین نیست و نابودت می کردم..تو سر راهه من قرار گرفتی ..حالا هم بزن..نزنی این منم که
اعزرائیل رو میارم پیشوازت..
چشماشو بست..اسلحه رو توی دستم فشردم..نوک اسلحه مرکز پیشونی شهیاد رو نشونه گرفته بود.. شمارش معکوس شروع
...........1...........2..........3..شد
لبامو روی هم فشردم..چشمامو بستم و با باز کردنش قصد شلیک داشتم که دیدم دستش به سرعت به طرف کمرش رفت و همین که خواست
اسلحه ش رو در بیاره شلیک کردم..و همزمان جسم بی جون شهیاد روی زمین افتاد..نفس حبس شده م رو بیرون دادم..اسلحه رو اوردم
پایین..
این ماموریت هم به پایان رسید..یک خائن کشته شد..این قانون جزای هر خیانتکاری بود..چه تو قانونه من..چه شایان..
خائن مستحق مجازات بود..
*********************
--اجرا شد؟..
-تمومش کردم..
--خوبه..برات یه ماموریته جدید دارم ارشام..
-گوش می کنم..
--یه محموله ی بزرگ قراره از مرز افغانستان وارد بشه..انقدری که توی این سری از بارهامون حساسیت به خرج دادم توی هیچ کدوم تا به این
مدت حساس نبودم..
پس اینو بدون که بالاترین اهمیت رو برام داره..می خوام تنها خودِ تو بر اون نظارت کنی..تنها کسی که توی گروه بهش اعتماده کامل دارم و
می دونم تحت هر شرایطی با عقل تصمیم می گیره تو هستی..
باید محدوده ت رو تغییر بدی و تا می تونی حفظش کنی..یه خطه جدا بهت میدم که از طریق اون با من در ارتباط باشی..خونه و هر چیزی که
بهش احتیاج داری برات محیا می کنم..از این بابت مشکلی نیست..
تا زمانی که خودم هم بهت ملحق نشدم هیچ کاری جز نگهداری و محافظت از محموله نمی کنی..بعد از اون با شُرَکا و خریدارها وارد معامله
می شیم که اینجا هم روی کمک تو حساب می کنم..
یک بار گفتم بازهم میگم و تاکید می کنم که این محموله برای من خیلی مهمه ..برای همین تو رو انتخاب کردم ..می دونم از پسش بر میای..
سکوت کردم..فکر نمی کردم..نه..چون نیازی به فکر کردن نبود..
هیچ وقت تو کار قاچاق نبودم ولی هر محموله ای که نیاز به ورود یا خروج داشت این من بودم که بر کارها و اوامر شایان نظارت می کردم..فقط
و فقط بر حسب همون دینی که بهش داشتم..
سودش تنها توی جیب اون می رفت..از اونجایی که خیلی جاها به دردم می خورد من هم تو خیلی از کارها می تونستم براش حکم بهترین

@romangram_com