#عروس_برف_پارت_98
بعد از چندساعت بی وقفه کار کردن،همه چیز مرتب بود و از تمیزی برق می زد!
به سمت گلدون بزرگی که پر بود از گل های قرمز رنگ ِ رز مصنوعی میرم و بعد از تغییر دادن جاش و قرار دادنش بین دوتا راحتی تک نفره،دورتر می ایستم و نگاهی بهش می اندازم!
از اینکه از اول گلدون بزرگ رو اون جا قرار نداده بودم احساس ندامت می کنم..
گلهای رز درشت و قرمز و سفید رنگ میون مبل های عروسکی و سرخابی رنگمم بیشتر به چشم میاد و هارمونیه قشنگی از لحاظ رنگ ها توی اون قسمت از ساختمون خونه ام ایجاد کرده!
دست از نگاه کردن می کشم و با فکر اینکه شکلات خوریه روی میز چرا خالیه؟به سمت اشپزخونه حرکت می کنم و از توی یکی از کابینت ها بسته های شکلات رو بیرون میارم!
شکلات خوریه روی میز رو پر از شکلات های رنگ و وارنگ می کنم ..ظرف میوه ای هم اماده ی پذیرایی از میهمان هایم می کنم.بعد از روشن کردن چایی ساز به پذیرایی بر می گردم.
هنوز تلویزیون را روشن نکرده،صدای زنگ آیفون نگاهم رو به سمت مخالف جلب می کنه!
با دیدن دستی که جلوی دوربین کوچک ایفون قرار گرفته و جلوی دید من رو هم گرفته لبخندی می زنم و با گفتن بفرمایید.. در رو برای مامان اینا باز می کنم.
همیشه بیشتر من به خونه ی مامان اینا می رفتم ...در ماه شاید کمتر از دوبار اونها به اپارتمانم می اومدن!
اونقدر سرم با کارم گرم بود که خودم هم خیلی کم توی خونه ام بودم!پس نمی شد توقعی داشت که اونها هر روز رو کنارم بگذرونند!
دستی به موهام می کشم و به سمت درب ورودی میرم ولی... قبل از اینکه مامان اینا برسن بازش می کنم...
برای لحظه ای با دیدن مرد جوانی که ساعت پیش توی خونه ام بود و ، من مشغول مداوای دستش بودم و اون، الان روبروم ایستاده بود لحظه ای جا می خورم!
دستش رو که به سمت زنگ در دراز کرده بود اروم می اندازه و با نگاهی که کمی توش تعجب چشم می خوره به من نگاه می کنه!
تازه یاد موقعیتم می افتم ...شلوار لوله تفنگی و تنگی، به رنگ ابیه روشن به همراه پیراهن یقه گرد و آستین کوتاهی که تا زیر سینه تنگه و بعد، از زیر سینه کمی پف دار می شه پوشیدم! موهام رو با اتو لخت کردم و با زدن تلی پر از اکلیل های رنگی زینتش دادم! اب دهنم رو قورت میدم و سعی می کنم که خیلی عادی لبخند به لب بیارم!
-اقــای شایان..
و نگاهم از صورت و چشمهاش که رو به شیطنت میرن، به سمت دستش که بشقابی پر از شیرینی رو در بر گرفته کشیده می شه!
نگاهم رو دوباه به سمت صورتش سوق می دم که فوری بشقاب رو به سمتم می گره و می گه:قابل شمارو نداره خانوم سعادت! رفتم بیرون..گفتم این و هم برای شما بیارم و با مکثی توی صورتم نگاه می کنه:هرچند که این در برابر زحمتی که امروز به شما دادم چیزی نیست!
لبخندی می زنم و دستم رو به سمت بشقاب دراز می کنم و بعد از گرفتنش لبخندی می زنم و می گم:خواهش می کنم...اینکارا لازم نبود..من وظیفه ام رو انجام دادم..دستتون بهتره؟
romangram.com | @romangram_com